- توضیحات
سیره و زندگی نامه حضرت اميرمؤمنين عليه السلام
محتویات
نام و نسب مبارکكنيه
القاب
پدر بزرگوار حضرت
مادر بزرگوار حضرت
ولادت
اوصاف
پيشگامى در اسلام
آيات نازل شده
سخنان درباره حضرت
ايمان، يقين و تقواى حضرت
زهد
شجاعت و نیروی الهی
تواضع و فروتنی حضرت
جود و بخشش
عدل امام
شهادت
نام و نسب شريف امام علی عليه السلام
امام علىّ فرزند ابىطالب فرزند عبدالمطّلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف فرزند قصى فرزند كلاب فرزند مرّة فرزند كعب فرزند لؤى.
كنيه هاى امام علی عليه السلام:
أبوالحسن، أبوالحسين، أبو تراب، أبو الريحانتين، أبو السبطين[1].
لقب هاى امام علی عليه السلام:
أميرمؤمنان، يعسوب الدين والمسلمين: «پيشواى بزرگ دين و مسلمانان»، مُبير الشرك والمشركين: [از بين برنده شرك و مشركان]، قاتل الناكثين والقاسطين والمارقين: [كشنده عهدشكنان، ستمگران و خارج شدگان از دين]، مولى المؤمنين: [مولاى اهل ايمان]، مرتضى: [پسنديده]، نفس الرسول: [جان رسول خدا]، أخو الرسول: [برادر رسول خدا]، زوج البتول: [همسر زهراى بتول]، سيف اللّه المسلول: [شمشير بركشيده خدا عليه السلام]، أمير البررة: [امير نيككرداران]، قاتل الفجرة: [كشنده تبهكاران]، قسيم الجنّة والنّار: [قسمت كننده بهشت و جهنم]، صاحب اللواء: [پرچمدار اسلام]، سيّد العرب: [سرور عرب]، خاصف النعل: [وصله زننده كفش رسول خدا صلى الله عليه وآله ]، كشّاف الكرب: [بر طرف كننده گرفتاريها]، الصدّيق الأكبر: [بزرگترين راست كردار]، ذوالقرنين: [داراى سرورى شرق و غرب]، الهادي: [هدايتگر]، الفاروق: [جدا كننده ميان حق و باطل]، الداعي: [دعوت كننده به حق]، الشاهد: [گواه روز جزا]، باب مدينة العلم: [درب شهر علم]، الوالي: [سرپرست مؤمنان]، الوصيّ: [وصى رسول خدا]، النبأ العظيم: [خبر بزرگ]، و...
ابن شهر آشوب به نقل از صاحب كتاب الأنوار مىگويد: براى اميرمؤمنان علىّ
ابن ابىطالب عليه السلام در كتاب خداى والا مرتبه سيصد اسم است، و أمّا در روايات خدا به آن آگاه است.
خداوند براى او نامهايى قرارداد كه در قرآن تكرار شده است، و آنها را در آيات محكم سورهها مىخوانى، در سورههاى حجر و نمل و پيش از آنها أنفال، و در سوره صاد و در سوره زمر. و گفتهاند كه نام او در تورات و انجيل آمده است تلاوت كنندگان كتابهاى آسمانى پيشين او را مىشناسند. و خدا او را برگزيد و پسنديد كه براى پيامبر برادر، و براى زهراى بتول برترين برتران، شوهر باشد.[2]
پدر بزرگوار امام علی عليه السلام:
بزرگ سرزمين مكه، ياور دين، سرور ما ابوطالب فرزند خيررسان به خلق و ساقى حجاج، پير ستايشها، پدر سروران، عبدالمطّلب.
از فاطمه بنت اسد نقل شده كه چون نشانههاى وفات عبدالمطلب آشكار شد به فرزندانش فرمود: چه كسى عهده دار سرپرستى محمّد مىشود؟
همه گفتند: او زيركتر از ما است، بگوييد خود اختيار كند.
عبدالمطّلب گفت: اى محمّد! جدّ تو عازم سفر قيامت است، كدام يك از عموها و عمّههايت را مىخواهى كه عهدهدار سرپرستىات شود؟ حضرت به چهرههاى آنان نگاه كرد آنگاه آرام به سوى ابوطالب رفت[3].
پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله فرمود: من چهار چيز را از پروردگارم خواستم و او بخشنده آنان به من است إن شاء اللّه تعالى: آمنه دختر وهب، و عبداللّه فرزند عبدالمطّلب، وابوطالب فرزند عبدالمطلب، و مردى از انصار...[4].
و به راستى ابوطالب در سرپرستى پيامبر عاشقانه عمل كرد، و حمايت از
اسلام را آشكار نمود، و در برابر كفر و جاهليت همچون سدّ استوار ايستاد، پس بشنو كه مىگويد:
سوگند به خدا هرگز دست هيچ يك از آنان به تو نخواهد رسيد مگر اينكه مرا دفن كنند و سرم را بر خاك بگذارند. رسالت خود را آشكار كن، هيچ كاستى و خوارى بر تو نيست و به اين مژدهات باد و از تو ديدهها روشن. مرا (به اسلام) فرا خواندى و مىدانم كه تو خيرخواه من هستى، و به راستى راست گفتى و از دير باز امين بودهاى، و به راستى مىدانم كه دين محمّد از بهترين دينها براى بشر است.
مادر امام علی عليه السلام:
فاطمه بنت أسد از سروران عصر خود در همه فضيلتها و بزرگواريهاست، و او از پيشگامان در ايمان به خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله اوست، او پس از ده نفر يازدهمين نفر بود كه اسلام را پذيرفت، رسول خدا صلى الله عليه وآله او را گرامى مىداشت و به او احترام مىكرد، و او را مادر خوب خطاب مىكرد، چون وفاتش فرا رسيد به آن حضرت سفارش كرد و حضرت سفارش او را پذيرفت، و بر او نماز خواند و در قبرش فرود آمد و پس از اينكه لباس (مبارك) خود را بر او پوشاند در قبرش خوابيد، اصحاب به او عرض كردند: اى رسول خدا! آنچه را ديديم كه با او انجام دادى با هيچ كس انجام ندادهاى.
فرمود: هيچ كس پس از ابوطالب نيكوكارتر از او به من نبود، جامه خود را بر او پوشاندم تا از جامههاى بهشتى بر او بپوشانند، و در قبر او خوابيدم تا فشار قبر بر او آسان گردد[5].
ولادت حضرت اميرمؤمنين عليه السلام:
روز جمعه سيزدهم ماه رجب سال سى عام الفيل، بيست و سه سال پيش از
هجرت در مكه مكرمه در بيت الحرام در داخل كعبه مقدس به دنيا آمد، و اين فضيلتى است كه خداوند ويژه او كرد. چون پيش از او و نه پس از او هيچ كس در داخل كعبه بدنيا نيامده است جز او.[6]
اوصاف امام علی عليه السلام:
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هر كس مىخواهد به ابراهيم در حلمش، و به نوح در حكتش، و به يوسف در زيبايىاش بنگرد پس به علىّ بن ابىطالب نگاه كند[7].
در روايت ديگرى از آن حضرت صلى الله عليه وآله نقل شده كه فرمود: هر كس مىخواهد به آدم در دانشش، و به نوح در فهمش، و به ابراهيم در شكيبايىاش، و به يحيى بن زكريا در زهدش، و به موسى در دلاورىاش بنگرد به علىّ بن ابىطالب نگاه كند[8].
پيشگامى امام علی عليه السلام در اسلام:
همه راويان و تاريخ نويسان اتفاق نظر دارند كه امام اميرمؤمنان عليه السلام در پذيرش اسلام پيشگام بوده است.
از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل شده كه خطاب به دخترش فاطمه زهرا عليهاالسلام فرمود: من تو را به همسرى پيشگامترين امتم در اسلام درآوردم[9].
و از آن حضرت صلى الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود: اى على! تو نخستين مردم در ايمان آوردن به خدا هستى[10].
از عمر نقل شده كه گفت: من و ابوعبيده و ابوبكر و گروهى از اصحاب حضور داشتيم كه رسول خدا صلى الله عليه وآله بر شانه علىّ زد و فرمود: تو نخستين مؤمنان در ايمان و نخستين مسلمانان در اسلام هستى[11].
ابن اسحاق مىگويد: از ميان اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله نخستين كسى كه از او پيروى كرد و به او ايمان آورد علىّ بن ابىطالب بود در حالى كه نه سال داشت، و از معاذة دختر عبداللّه عدويه نقل شده كه گفت: از علىّ بن ابىطالب بر روى منبر رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم فرمود: من بزرگترين راست كردارم، ايمان آوردم پيش از اينكه ابوبكر ايمان بياورد، و اسلام آوردم پيش از اينكه ابوبكر اسلام بياورد[12].
برخى از آيات نازل شده در حق امام علی عليه السلام:
1ـ سخن خداوند متعال كه فرمود: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»[13].
«تو فقط هشدار دهندهاى و هر قومى را راهنمايى است».
از ابن عباس نقل شده كه گفت: چون آيه نازل شد رسول خدا صلى الله عليه وآله دست مبارك خود را بر سينه گذارد و فرمود: من هشدار دهنده و راهنماى هر قومى هستم و به شانه على عليه السلام اشاره كرد و فرمود: تويى راهنما، هدايت يافتگان پس از من به وسيله تو هدايت مىيابند[14].
2ـ سخن خداى متعال كه فرمود: «وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ»[15] «وگوشهاى فراگيرنده آن را نگاه دارد».
رسول خدا صلى الله عليه وآله اين آيه را قرائت فرمود: «وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ»، سپس رو به علىّ
كرد و فرمود: از خدا خواستم كه آن را گوشهاى تو قرار دهد. على عليه السلامفرمود: پس چيزى را از رسول خدا صلى الله عليه وآله نشنيدم كه آن را فراموش كنم[16].
3 ـ سخن خداى عزّ وجلّ: «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[17].
«كسانى كه مالشان را شب و روز، [و] نهان و آشكار انفاق مىكنند پاداش آنها نزد پروردگارشان است و نه بيمى بر آنهاست و نه محزون شوند».
نزد امام (على) عليه السلام چهار درهم بود، درهمى را شب انفاق كرد، و درهمى را روز، و درهمى را در نهان انفاق كرد، و درهمى را آشكارا، رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: چه چيزى تو را بر اين كار واداشت؟ عرض كرد: تا از جانب خدا استحقاق آنچه را به من وعده داد پيدا كنم. پس اين آيه درباره آن حضرت نازل شد[18].
4 ـ سخن خداى عزّ وجل كه فرمود: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»[19]، «البته كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كردند، آنهايند كه بهترين آفريدگانند».
از جابر نقل شده كه گفت: خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله بودم كه على عليه السلام آمد، رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: سوگند به آنكه جانم در دست اوست فقط اين وشيعيانش در روز قيامت كاميابانند. اين آيه كريمه درباره او نازل شده است. پس اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله چنين بودند كه هر گاه علىّ مىآمد مىگفتند: بهترين آفريدگان آمد[20].
5 ـ سخن خداوند متعال كه فرمود: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[21]
«پس اگر نمىدانيد از اهل ذكر (آگاهان) بپرسيد» از جابر جعفى نقل شده كه گفت: چون اين آيه نازل شد على عليه السلام فرمود: اهل الذكر ما هستيم[22].
6ـ سخن خداى سبحان كه فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَكُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ»[23]، «اى كسانىكه ايمان آوردهايد! از خدا پروا كنيد و باراستگويان باشد».
ابن مردويه از ابن عبّاس درباره «وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ»نقل كرده كه گفت: «با علىّ بن أبىطالب باشيد[24].
7ـ سخن خداى عزّ وجلّ كه فرمود: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»[25]، «اى پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن؛ و اگر نكنى رسالت او را انجام ندادهاى، و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مىدارد».
از ابو سعيد نقل شده كه گفت: اين آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن ربِّك»در روز غديرخم درباره علىّ بن ابىطالب عليه السلام نازل شد.[26]
آنچه ذكر شد برخى از آياتى بود كه درباره خصوص آن حضرت نازل شده است و اما آياتى كه در حق اهل بيت نازل شده و شامل آن حضرت هم مىشود بسيار است، برخى از آنها از اين قرار است:
1ـ آيه: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»[27]، «بگو: من بر اين [رسالت] مزدى از شما نمىخواهم مگر محبّت و دوستى خويشان [و اهل بيت ]را».
2ـ آيه: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَك مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ...»[28]، «پس هر كه با وجود دانشى كه [درباره عيسى] سوى تو آمد با تو محاجه كرد بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و نفوسمان و نفوستان را فرا خوانيم، سپس [به درگاه خدا ]تضرّع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم».
3ـ سوره «هَلْ أَتى عَلَى الاْءِنْسانِ».
4ـ آيه: «إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[29]، «جز اين نيست كه خدا مىخواهد آلودگى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملا پاكيزه گرداند».
برخى از سخنان كه درباره حضرت عليه السلام گفته شده است:
ـ از عمر نقل شده است كه گفت: زنان ناتوانند از اينكه فرزندى همچون علىّ بن ابىطالب بزايند، اگر علىّ نبود عمر هلاك شده بود[30].
ـ و نيز از او نقل شده است كه گفت: به خدا پناه مىبرم اى ابا الحسن! از روزى كه زنده باشم و تو نباشى[31].
ـ از عائشه نقل شده است كه گفت: مىديدم ابابكر زياد به چهره علىّ نگاه مىكند. گفتم: اى پدر! مىبينم زياد به چهره علىّ نگاه مىكنى! گفت: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه مىفرمود: نگاه كردن به صورت علىّ عبادت است[32].
ـ از شعبى نقل شده كه گفت: ابوبكر به علىّ بن أبىطالب عليه السلام ـ كه پيش مىآمد ـ
نگاه كرد و گفت: كسى كه خوشحال مىشود از اينكه بنگرد به نزديكترينِ مردم به پيامبر خود صلى الله عليه وآله در خويشاوندى، و به نيكوترين آنان نسبت به او در جايگاه و منزلت، و به برترين آنان در پيشگاه خداوند در رنج ديدن [در راه اسلام]، و به با عظمتترين آنان بر او پس به علىّ نگاه كند[33].
ـ از عروة نقل شده كه گفت: مردى در حضور عمر نسبت به علىّ بد گفت، عمر گفت: صاحب اين قبر محمّد بن عبداللّه بن عبدالمطّلب را مىشناسى و نيز علىّ بن ابىطالب بن عبدالمطّلب را، علىّ را جز به نيكى ياد نكن، كه اگر او را بيازارى صاحب اين قبر را آزردهاى[34].
ـ از معقل بن يسار نقل شده كه گفت: از ابوبكر شنيدم مىگفت: علىّ بن ابىطالب عليه السلام از خاندان رسول خدا صلى الله عليه وآله است[35].
ـ عمر گفت: سه ويژگى به علىّ بن ابىطالب داده شده كه اگر يكى از آنها را من داشتم برايم محبوبتر بود از اينكه همه نعمتهاى دنيا را داشته باشم[36].
گفته شد: اى امير! آنها چيست؟ گفت: ازدواج با فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله ، سكونت او با پيامبر صلى الله عليه وآله در مسجد كه برايش حلال بود، و پرچمدارى روز خيبر[37].
مثل همين از فرزند عمر نيز نقل شده است[38].
ـ جابر بن عبداللّه انصارى مىگويد: روزى بر عايشه وارد شدم و به او گفتم: درباره علىّ بن ابىطالب چه نظرى دارى؟ سر به زير انداخت، اندكى بعد سر خود را بالا آورد و گفت:
چون طلاى ناخالص بر سنگ عيار ماليده شود، بدون شك ناخالصىهايش آشكار شود. و در ما ناخالصى است و طلاى خالص علىّ است، و او در ميان ما همچون سنگ عيار است.[39]
ـ از مجمع نقل شده كه گفت: از عائشه درباره علىّ پرسيدم، گفت: از محبوبترين مردم نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله پرسيدى[40].
ايمان، يقين و تقواى امام علی عليه السلام:
از حضرت عليه السلام نقل شده كه فرمود: اگر پردهها كنار رود بر يقين من افزوده نمىشود.[41]
و نيز از آن حضرت عليه السلام نقل شده كه فرمود: معبودا! من تو را به خاطر بيم از كيفرت نمىپرستم، و نه به خاطر طمع به پاداشت، بلكه چون تو را شايسته پرستش يافتم تو را مىپرستم.[42]
و نيز از آن حضرت عليه السلام نقل شده كه فرمود: سوگند بخدا! اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرمانى كنم به اينكه پوست جوى را از دهان مورچهاى ناروا بگيرم، چنين نخواهم كرد.[43]
زهد امام علی عليه السلام:
عمرو بن قيس مىگويد: على عليه السلام را ديدند كه جامه وصله دار پوشيده است. ازاو دربارهآنپرسيدند فرمود: مؤمناز اين پيروىمىكند و دل باآن خاشعمىشود.[44]
عمر بن عبدالعزيز مىگويد: زاهدترين مردم در دنيا علىّ بن ابى طالب است[45].
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: به راستى خداوند بر پيشوايان عادل و حق واجب كرده است كه خود را با مردم ناتوان همسو كنند[46].
شجاعت و نيروى الهى امام علی عليه السلام:
حضرت فرمود: هيچ باكى ندارم كه مرگ سراغ من بيايد يا من سراغ مرگ بروم.[47]
از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل شده كه فرمود: به راستى نبرد علىّ بن ابىطالب با عمرو بن عبدودّ برتر است از عمل امّتم تا روز قيامت[48].
آن حضرت درب خيبر را از جا كند و آن را پلى بر روى خندق قرار داد تا لشكر اسلام از آن عبور كند[49].
تواضع و فروتنى امام علی عليه السلام:
روزى سواره بيرون آمد و اصحاب به دنبالش راه افتادند، حضرت رو به آنان كرد و فرمود: كارى داريد؟ عرض كردند: خير، لكن دوست داريم در ركاب شما باشيم. فرمود: برگرديد، كه صداى كفشها پشت سر مردان [كم ظرفيت] موجب تباهى دلهاى نابخردان است[50].
و به كسى كه او را مىستود مىفرمود: من كمتر از آنم كه بر زبان آوردى، وبرتر از آنم كه در دل دارى[51].
جود و بخشش امام علی عليه السلام:
او كسى است كه انگشتر خود را در حال نماز به مسكين داد و خداوند درباره او اين آيه را نازل كرد: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»[52] «ولىّ و سرپرست شما تنها خدا و رسول اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند؛ همانها كه نماز را برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند».
عدل امام علی عليه السلام:
مهمانى بر امام حسن عليه السلام وارد شد و او پيمانهاى از عسل را از قنبر كه خزانهدار بيت المال بود قرض گرفت، چون اميرمؤمنان عليه السلام به تقسيم عسل بر مسلمانان اقدام كرد ديد يكى از مشكهاى عسل كم دارد، از قنبر درباره آن پرسيد، و او خبر را به حضرت داد، حضرت فرزندش امام حسن را خواست و به او فرمود: چه باعث شد كه بخشى از عسل را پيش از اين كه قسمت شود بردارى؟
امام حسن عليه السلام پاسخ داد: آيا ما در آن حقى نداريم؟ هرگاه گرفتيم آن را بر مىگردانيم.
فرمود: پدرت به قربانت! در آن حق دارى، لكن درست نيست پيش از اين كه مسلمانان به حقشان برسند تو از حق خود بهرهمند شوى...
آنگاه يك درهم به قنبر داد و فرمود: تا جايى كه مىتوانى با آن بهترين عسل را بخر، قنبر عسل را خريد و حضرت آن را در ظرفش قرار داد و درب آن را بست[53].
شهادت امام علی عليه السلام:
شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى فرا رسيد، در حالى كه اميرمؤمنان مىفرمود: دروغ نگفتهام و به من دروغ نگفتهاند، اين همان شبى است كه به من وعده دادهاند، و مىفرمود: بارالها! ديدارت را برايم مبارك گردان، بارالها! مرگ را
برايم مبارك گردان[54].
در اين شب در مسجد كوفه به هنگام نماز صبح، ابن ملجم ناپاك و پليد شمشير خود را بر فرق مبارك آن حضرت فرود آورد، و اين ضربت خائنانه از فرق تا مغز پاك آن حضرت را شكافت، اين در حالى بود كه او مىفرمود: سوگند به پروردگار كعبه رستگار شدم، و در شب بيست و يكم همان ماه روح پاك و بلندش به ديدار معبود شتافت.
[1] ـ راجع موسوعه زيارات المعصومين عليهم السلام، ج 2، ص 3.
[2] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 275.
[3] ـ بحارالانوار، ج 35، ص 83، ح 26.
[4] ـ قرب الإسناد، ص 27 چاپ سنگى وص 56، ح 183 (چاپ مؤسّسة آل البيت عليهم السلام)«أبوطالب» در نسخه چاپى افتاده است. بحارالانوار، ج 15، ص 108، ح 51، به نقل از قرب الإسناد.
[5] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 14.
[6] ـ حاكم نيشابورى مىگويد: درباره ولادت امير مؤمنان عليه السلام در داخل كعبه اخبار متواتر است؛ مستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 550 ذيل، ح 6044؛ ونگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهماالسلام، ج 2، ص 4.
[7] ـ ذخائر العقبى، ص 94.
[8] ـ همان، ص 93.
[9] ـ مسند أحمد، ج 5، ص 26، معجم الكبير طبرانى، ج 20، ص 229، شماره 538، مجمع الزوائد، ج 9، ص 123، شماره 14595 به نقل از آن دو.
[10] ـ حلية الأولياء، ج 1، ص 106، شماره 203.
[11] ـ الرياض النضرة، ج 3، ص 109.
[12] ـ معارف ابن قتيبة، ص 98 ـ 99.
[13] ـ رعد، آيه 7.
[14] ـ تفسير الطبري جامع البيان، ج 13، ص 72.
[15] ـ حاقّة، آيه 12.
[16] ـ تفسير الطبري، ج 29، ص 35.
[17] ـ بقره، آيه 274.
[18] ـ نگاه كن: اسباب النزول واحدى، ص 49 .
[19] ـ بيّنة، آيه 7.
[20] ـ درّ المنثور سيوطى، ج 6، ص 643.
[21] ـ نحل، آيه 43.
[22] ـ ينابيع المودّة، ص 119.
[23] ـ توبه، آيه 119.
[24] ـ درّ المنثور سيوطى، ج 3، ص 517 .
[25] ـ مائده، آيه 67.
[26] ـ اسباب النزول واحدى، ص 112.
[27] ـ شورى، آيه 23.
[28] ـ آل عمران، آيه 61.
[29] ـ احزاب، آيه 33.
[30] ـ مناقب خوارزمى، ص 81، ح 65.
[31] ـ ذخائر العقبى، ص 82 .
[32] ـ الرياض النضرة، ج 3، ص 196 ـ 197.
[33] ـ مناقب خوارزمى، ص 161، ح 193.
[34] ـ منتخب كنز العمّال، ج 5، ص 46 به نقل از تاريخ ابن عساكر، ج 42، ص 519 .
[35] ـ منتخب كنز العمّال، ج 5، ص 43.
[36] ـ حُمْر النَّعَم: الإبل الحُمر، وهي أنفس أموال النَّعم وأقواها وأجلدها، فجعلت كناية عن خير الدنيا كلّه. «مجمع البحرين، ج 1، ص 572».
[37] ـ همان، ج 5، ص 39.
[38] ـ الرياض النضرة، ج 3، ص 158.
[39] ـ نور الأبصار شبلنجى، ص 288 ـ 289.
[40] ـ الرياض النضرة، ج 3، ص 116.
[41] ـ مناقب خوارزمى، ص 375.
[42] ـ بحارالانوار، ج 41، ص 14، ح 4.
[43] ـ نهج البلاغه شرح محمّد عبده، ج 2، ص 218.
[44] ـ كنز العمّال، ج 13، ص 181، ح 36542.
[45] ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 489.
[46] ـ نهج البلاغه شرح محمّد عبده، ج 2، ص 188.
[47] ـ عقد الفريد، ج 1، ص 122.
[48] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 138 به نقل از واقدى و خطيب خوارزمى، بحارالانوار، ج 41، ص 91 به نقل از مناقب.
[49] ـ كشف الغمّة، ج 1، ص 215.
[50] ـ المحاسن، ص 629، ح 104. والنوكى: الحمقى.
[51] ـ نهج البلاغه شرح محمّد عبده، ج 4، ص 19، شماره 83.
[52] ـ رجوع كن به مجمع البيان و غير آن از تفاسير درباره آيه 55 از سوره مائده .
[53] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 107. والزِّق: كلّ وعاءٍ اتخذ لشرابٍ ونحوه؛ «لسان العرب، ج 10، ص 143».
[54] ـ بحارالانوار، ج 42، ص 277.
- توضیحات
پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله
محتویات
نام و نسب مبارکزادگاه مبارك
همسران
ويژگیهاى حضرت
بعثت
هجرت
حجّة الوداع و حديث غدير
سایر ویژگی ها
شمه ای از اخلاق و سیره
سخنان شگفت انگیز و حکیمانه
برخی از معجزات
وفات
اسم و نسب پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله :
سرور پيامبران از اصل و نسبى كريم و گرانمايه، و از عفيفترين و شريفترين دودمانها در كمال و بزرگوارى پا به عرصه دنيا نهاد.
او محمّد، فرزند عبداللّه، فرزند عبدالمطّلب، فرزند هاشم، فرزند عبد مناف، فرزند قُصىّ، فرزند كلاب، فرزند مرّه، فرزند كعب، فرزند لؤىّ، فرزند غالب، فرزند فِهر، فرزند مالك، فرزند نضر، فرزند كِنانه، فرزند خُزيمه، فرزند مُدركه، فرزند الياس، فرزند مُضر، فرزند نِزار، فرزند مَعد، فرزند عدنان بود.
ماوردى مىگويد: چون از شرح حال نسب او آگاه شوى و پاكى دودمان او را بشناسى، پى مىبرى كه او از نژاد نياكانى بزرگوار است كه هيچ فرومايهاى در ميان آنان نيست، بلكه همه بزرگان و رهبران بودهاند، (آرى) شرافت اصل و نسب از شرايط نبوّت است.[1]
كنيههاى پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله: ابو القاسم، ابو طاهر، ابو الريحانتين، ابو السبطين.
القاب پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله: مصطفى، منتجب، بشير، نذير، حبيب اللّه، سيّد المرسلين، خاتم النبيّين، قائد الغرّ المحجّلين... .
مادر پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله: آمنه دختر وهب، فرزند عبد مناف، فرزند زهره، فرزند كلاب...، كه از نظر نسب و جايگاه بافضيلتترين زن در قريش بود.[2]
زادگاه مبارك پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله :
بنا به روايت مشهور، در مكّه در سال فيل، روز جمعه 17 ربيع الاوّل متولد شد.
حسان بن ثابت دور او جمع شدند و گفتند: چه شده؟ گفت: امشب ستاره احمد ـ كه از تولّد او خبر مىدهد ـ طلوع كرد.[3]
همزمان با تولد پيامبر معجزاتى روى داد از جمله: ايوان كسرى [كنگرههاى قصر ساسانيان ]فرو ريخت، و آتشكده فارس پس از هزار سال خاموش شد، و درياچه طبريه [ ساوه ]خشكيد.[4]
همسران پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
آن حضرت در بيست و پنج سالگى با حضرت خديجه دختر خويلد ازدواج كرد، او بانويى دورانديش، پر صلابت و گرانمايه بود كه به رسول خدا صلى الله عليه وآله در ابتداى بعثت او ايمان آورد و با اموال خود در تبليغ رسالت به آن حضرت يارى رساند، به او در جاهليت «طاهره» و «بانوى قريش» مىگفتند.
ابن شهرآشوب مىگويد: احمد بلاذرى و ابوالقاسم كوفى در كتابهايشان، و مرتضى در شافى، و ابوجعفر در تلخيص روايت كردهاند كه: آن بانو هنگام ازدواج با پيامبر صلى الله عليه وآله دوشيزه بود.[5]
ويژگى پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
پيامبر شكوهمند و بزرگوار بود، صورتش همچون ماه كامل مىدرخشيد، بوى عرقش خوشبوتر از مشك ناب بود، نه كوتاه قد بود نه دراز قامت... موهايش صاف و مشكى، محاسنش پُرپُشت... و گردنش سيمگون بود.[6]
بعثت آن حضرت صلى الله عليه وآله:
در روز دوشنبه 27 ماه رجب به پيامبرى مبعوث شد، و در آن هنگام چهل سال از عمر شريفش گذشته بود.
هجرت پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
پس از آنكه كفّار قريش همه توانمنديهاى خود را ـ براى باز داشتن از راه خدا، و زير نظر گرفتن تحرّكات پيامبر صلى الله عليه وآله، و تعقيب او، و شكنجه هر تازه مسلمان ـ گرد آوردند، و پس از حصر اقتصادى و اجتماعى كه عليه هاشميّون و ابوطالب ـ در شعب معروف ابوطالب ـ به كار گرفتند، پيامبر به مسلمانان دستور داد كه به مدينه هجرت كنند.
هجرت پيامبر به مدينه از بزرگترين رويدادها و پراهميّتترين وقايع در تاريخ اسلام است كه سرآغاز تشكيل دولت اسلامى و انتشار اسلام راستين شد.
امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مرا خواست و فرمود: قريش همدست شدهاند تا مرا به قتل برسانند، در رختخواب من بخواب تا من از مكّه خارج شوم، كه خداوند مرا به آن امر فرموده است.[7] و اين در قول خداى تعالى است:
«وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَـكِرِينَ»[8]؛ و هنگامى كه كافران نقشه مىكشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند، يا (از مكّه) خارج سازند، آنها نقشه مىكشيدند، و خداوند هم تدبير مىكرد، و خدا بهترين چارهجويان و تدبير كنندگان است.
اميرالمؤمنين عليه السلام در آن شب كه ليلة المبيت نام گرفت در جايگاه پيامبر خوابيد، و روانداز او را بر خود كشيد و از دورى پيامبر سخت گريست، پس نازل شد قول خداوند عزّ وجلّ درباره على عليه السلام: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَءُوفُم بِالْعِبَادِ»[9]؛ بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مىفروشند، و خداوند نسبت به بندگان خود مهربان است.
بدين سان مسلمين سال هجرت پيامبر را آغاز تاريخ اسلامى قرار دادند.
حجّة الوداع و حديث غدير:
حجّة الوداع در سال دهم هجرى انجام شد و چون حجّى بعد از آن انجام نشد به اين اسم ناميده شد، و گفتهاند: چون پيامبر صلى الله عليه وآله با مردم در آن [حجّ] وداع [و خداحافظى]كرد وبه آنان اعلام فرمود كه اجلش نزديك است بهاين نام ناميده شد.
سپس چون پيامبر اعمال حجّ را به جاى آورد و به سوى مدينه باز گشت در روز هيجدهم ذى الحجه به جايگاهى كه به غدير خم معروف است رسيد، در آنجا فرود آمد و مسلمين نيز با وى فرود آمدند. و اين به خاطر نزول آيه قرآن براى نصب اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليه السلام به عنوان جانشينى پس از پيامبر در ميان امّت بود، از اينرو خداى متعال نازل فرمود: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»؛
«اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شد به [ امّت ]برسان»، يعنى در جانشين نمودن على و تصريح به امامت او، «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ واللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»[10]؛ «اگر چنين نكنى رسالت او را نرساندهاى و خدا تو را از [شرّ اشرار ]حفظ خواهد كرد»، پس بدينوسيله به وجوب و ضرورت آن تأكيد كرد، و پيامبر را از تأخير آن برحذر داشت، و حفاظت آن حضرت از سوء قصد و جلوگيرى از سنگاندازى مردم را ضمانت مىفرمود... .
آنگاه خطبهاى براى مردم ايراد كرد و در آن تصريح فرمود: ... من در ميان شما دو چيز بجاى مىگذارم كه اگر به آنها تمسّك كرديد بعد از من هرگز گمراه نمىشويد: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم، زيرا آنها از يكديگر جدا نمىشوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.
آنگاه با صداى بلند فرمود: آيا من از خود شما بر شما سزاوارتر نيستم؟
گفتند: به خدا بله.
آنگاه وسط بازوان اميرالمؤمنين را گرفت و بالا برد تا سفيدى زير بغلهايش آشكار شد، و فرمود: هر كس من سرپرست اويم پس اين على سرپرست او خواهد بود، بار خدايا! دوست بدار هر كه او را دوست دارد، و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد، و يارى كن هر كه او را يارى كند، و واگذار هر كه او را واگذارد.
از كسانى كه تهنيت و تبريك مفصلى به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت عمر بن الخطاب بود، او ضمن سخن خود گفت: خوشا بر تو اى اباالحسن! مولاى من و مولاى هر زن و مرد با ايمانى شدى.[11]
ساير ويژگيهاى (رفتارى) پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله :
دانشمندان ما بعضى از ويژگيهاى آن حضرت را در كتابهايشان آوردهاند، و علامه حلّى در كتاب تذكرة الفقها آنها را گرد آورده است، و ما در اينجا برخى از واجبات و محرّمات بر او را بيان مىكنيم:
- مسواك زدن.
- نماز شب وتر.
- قربانى كردن.
- شب زندهدارى.
5 . أداى قرض هر شخص گرفتار كه از دنيا مىرفت.
- مشاوره با عقلا.
- جلوگيرىِ آشكار از كارهاى زشت كه با آنها برخورد مىكرد.
8 . حرام بودن (استفاده از) زكات واجب بر او.
- حرام بودن (استفاده از) صدقه مستحبّى بر او.
- حرام بودن نوشتن و شعر گفتن بر او، تأكيدى بر حقانيّت و معجزه او مىباشد.
- هرگاه زره جنگ مىپوشيد حرام بود آن را بيرون بياورد تا با دشمن برخورد و پيكار مىكرد.
- مستحبّات را كه شروع مىكرد رها كردن آنها قبل از اتمام، بر او حرام بود.
او سير و پياز و تره ميل نمىفرمود، و در حال تكيه غذا نمىخورد.
شمّه اى از اخلاق و سيره پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
آن حضرت حكيمترين و بردبارترين و شجاعترين و عادلترين و مهربانترين و بخشندهترين مردم بود، و بر زمين مىنشست و بر آن مىخوابيد، و كفش و لباسش را وصله مىكرد، و گوسفند را مىدوشيد، همراه با خدمتكار خسته آرد مىكرد، از
صدقه استفاده نمىكرد، به صورت كسى خيره نمىشد، براى خدا غضبناك مىشد، براى خود خشمگين نمىشد، همرديف خود غلامش يا ديگرى را سوار مىكرد، سوار الاغ بدون زين مىشد، پياده راه مىرفت و تشييع جنازه مىكرد و از بيماران عيادت مىنمود، با فقرا مىنشست، با بينوايان غذا مىخورد و با دست خود به آنان غذا مىداد، بيش از همه مردم لبخند بر لب داشت، بدى ديگران را با بدى جواب نمىداد بلكه گذشت مىكرد و چشم مىپوشيد، با هر كه برخورد مىنمود آغاز به سلام مىكرد، و با ياد خدا مىنشست و برمىخاست.
جابر بن عبداللّه انصارى مىگويد: با پيامبر خدا در مرّ الظهران (روستايى نزديك مكّه) بوديم، گوسفند مىچراند، فرمود: گوسفند پشم سياه داشته باشد كه گواراتر است.
گفتند: گوسفند مىچرانيد؟ فرمود: بله، آيا پيامبران چوپان نبودهاند؟[12]
امام صادق عليه السلام فرموده: پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مانند بنده غذا مىخورد، مانند بنده مىنشست و مىدانست كه او بنده است.[13]
امام باقر عليه السلام فرمود: پيامبر خدا چون بندگان غذا مىخورد، و و چون بندگان مىنشست، و روى زمين غذا مىخورد و بر زمين مىخوابيد.[14]
امام صادق عليه السلام فرمود: روزى زنى روستايى بر پيامبر خدا گذر كرد در حالى كه حضرت غذا مىخورد و بر زمين نشسته بود، گفت: اى محمّد! به خدا تو مانند بندگان غذا مىخورى، و همچون آنان مىنشينى!
رسول خدا صلى الله عليه وآله به او فرمود: واى بر تو! چه بندهاى از من بندهتر؟![15]
از انس بن مالك نقل شده كه گفت: نزد مردم هيچكس محبوبتر از پيامبر نبود، و هنگامى كه او را مىديدند بر نمىخاستند زيرا مىدانستند از اين عمل خوشش نمىآيد.[16]
از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: يك يهودى مبلغى از پيامبر طلبكار بود آن را خواست.
پيامبر فرمود: اى يهودى، اكنون ندارم كه بدهم.
يهودى گفت: اى محمّد! از تو جدا نمىشوم تا آن را بدهى. پيامبر فرمود: پس با تو مىنشينم، با او نشست تا در همانجا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را خواند.
اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله (گاهى) او را تهديد مىكردند و (گاهى) وعده پرداخت به او مىدادند.
پيامبر صلى الله عليه وآله به آنان نگريست و فرمود: با او چه كار داريد؟!
گفتند: اى رسول خدا! يك يهودى شما را حبس كرده است؟!
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: پروردگارم ـ كه بلندمرتبه است ـ مرا مبعوث نكرده كه به هم پيمان خود يا ديگرى ستم كنم.
چون روز برآمد، يهودى گفت: شهادت مىدهم كه خدايى جز اللّه نيست، و شهادت مىدهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست، و نيم مالم نيز در راه خدا، قسم به خدا با تو چنين نكردم مگر اينكه وصف تو را در تورات ديدم، در آنجا وصف تو را خواندم كه: محمّد فرزند عبداللّه، محل تولّدش مكّه است، و هجرتش به مدينه، نه تندخو است و نه سخت گير، و نه اهل سر و صداست، و نه خودش را به حرف
زشت و دشنام آلوده مىكند، و من شهادت مىدهم كه خدايى جز اللّه نيست و اينكه تو رسول خدايى، و اين مال من است در آن به آنچه خدا نازل كرده حكم كن. و اين يهودى ثروتمند بود.[17]
از امام باقر عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: پنج چيز است كه من تا آخر عمر ترك نمىكنم: لباس پشمينهام، و سوار شدنم بر الاغ پالان دار، و غذا خوردنم با بردگان، و وصله كردن كفش با دستم، و سلام كردنم بر كودكان، تا بعد از خودم سنّت شود.[18]
و از ابن عبّاس نقل شده كه: رسول خدا صلى الله عليه وآله همواره بر زمين مىنشست، و بر زمين غذا مىخورد، و گوسفند را مىدوشيد، و دعوت برده را براى [خوردن] نان جو اجابت مىكرد.[19]
و از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله آمد، لباسهاى پيامبر كهنه بود، آن مرد دوازده درهم براى پيامبر (هديه) آورده بود. حضرت به على عليه السلام فرمود: اى على! اين درهمها را بگير و براى من لباسى خريدارى كن.
على عليه السلام فرمود: به بازار رفتم و پيراهنى به دوازده درهم خريدم، و آن را نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله آوردم.
حضرت به آن نگريست و فرمود: على جان! اين را نمىپسندم، ببين صاحبش پس مىگيرد؟
گفتم: نمىدانم.
فرمود: ببين. نزد صاحبش رفتم و گفتم: پيامبر خدا اين را نمىپسندد، لباس ارزانترى مىخواهد، آن را پس بگير، پول را پس داد و آن را خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله آوردم.
پيامبر همراه من به بازار آمد تا پيراهنى خريدارى كند، كنيزكى را در راه ديد كه نشسته و گريه مىكند، رسول خدا صلى الله عليه وآله به او فرمود: تو را چه شده؟
گفت: اى رسول خدا! خانوادهام چهار درهم به من دادهاند كه چيزى بخرم، آن را گم كردهام، جرأت ندارم به خانه برگردم.
رسول خدا صلى الله عليه وآله چهار درهم به او داد، و فرمود: به خانهات برگرد.
رسول خدا صلى الله عليه وآله به بازار رفت، پيراهنى به چهار درهم خريد و پوشيد و خدا را سپاس گفت بيرون آمد و مرد برهنهاى را ديد كه مىگفت: هر كس مرا بپوشاند خدا از لباسهاى بهشتى او را بپوشاند.
رسول خدا صلى الله عليه وآله پيراهن را درآورد و به سائل پوشاند.
سپس به بازار برگشت، و با چهار درهم باقيمانده پيراهن ديگرى خريد، پس پوشيد و خدا را شكر كرد و به سوى منزل راه افتاد، در راه آن كنيزك را ديد سر راه نشسته است، به او فرمود: چرا به خانه برنمىگردى؟
كنيزك گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه وآله! دير كردهام، مىترسم مرا بزنند.
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: پيشاپيش من حركت كن و خانهات را به من نشان ده.
پس رسول خدا صلى الله عليه وآله آمد تا بر درب خانهشان ايستاد، و فرمود: سلام بر شما اى اهل خانه! جواب نيامد، دوباره سلام كرد، جواب نيامد، مجدّداً سلام كرد. گفتند: سلام بر شما اى رسول خدا! و رحمت خدا و بركاتش.
به آنان فرمود: چرا سلام اول و دوم مرا جواب نداديد؟!
گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه وآله! سلام شما را شنيديم ولى دوست داشتيم زياد بشنويم.
پس رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اين كنيز دير كرده، او را مؤاخذه نكنيد.
گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه وآله! او به بركت قدوم شما آزاد است.
پس رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: خدا را شكر، هيچ دوازده درهمى را بابركتتر از اين نديده بودم، دو برهنه را پوشاند و بندهاى با آن آزاد شد.[20]
زهرى نقل مىكند: ... پس از وفات ابوطالب گرفتارىها بدتر از گذشته به رسول خدا صلى الله عليه وآله روى آورد، آهنگ ثقيف در طائف را كرد به اميد آنكه به او پناه دهند ـ تا آنجا كه مىگويد: ـ بر دو طرف راه وى دو صف نشسته بودند، پس چون پيامبر از بين آنان عبور كرد، هرگامى را كه برمىداشت و مىگذاشت با سنگ ـ كه از قبل آماده كرده بودند ـ زدند تا پاهايش را خون انداختند، از دست آنان با پاهايى كه خون از آنها جارى بود رها شد، و دردمند و اندوهگين به باغى رفت و در سايبانى نشست، در آن باغ عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعه حضور داشتند. پيامبر صلى الله عليه وآله چون آنان را ديد ناراحت شد، زيرا از دشمنى آنان با خدا و پيامبرش آگاه بود، آنان چون پيامبر را ديدند غلام خود را ـ كه عِداس نام داشت و نصرانى و اهل نينوى بود ـ با انگورى نزد او فرستادند.
وقتى عداس آمد پيامبر به او فرمود: اهل كجايى؟
گفت: اهل نينوى.
فرمود: از شهر بنده صالح يونس بن مَتى.
عداس گفت: تو يونس بن متى را از كجا مىشناسى؟
پيامبر ـ كه هيچكسى را براى ابلاغ رسالت پروردگارش كوچك نمىشمرد ـ فرمود: من پيامبر خدا هستم و خداوند بزرگ مرا از سرگذشت يونس بن متى آگاه كرده است. پس چون از سرگذشت يونس ـ كه خدا آگاهش كرده بود ـ به او خبر داد، عِداس به زمين افتاد و خدا را سجده كرد، و پاهاى حضرت را كه خون از آنها سرازير بود بوسيد.[21]
و از ابوذر نقل شده كه گفت: پيامبر در ميان اصحاب خود آنچنان مىنشست كه هرگاه ناآشنايى مىآمد نمىدانست كداميك اوست تا سؤال كند[22]...
و از انس بن مالك نقل شده كه گفت: يك باديهنشين با پيامبر صلى الله عليه وآله برخورد كرد، آنچنان عباى حضرت را با شدّت كشيد كه ديدم حاشيه عباى حضرت بر گردنش خراش انداخت، سپس گفت: اى محمّد! از مال خدا كه نزد توست به من بده. پيامبر رو به او كرد و خنديد، و دستور داد چيزى به او بدهند.[23]
و از جابر نقل شده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله وقتى خارج مىشد اصحاب جلو حركت مىكردند و پشت سرش را براى ملائكه مىگذاشتند.[24]
و روايت شده كه رسول خدا هنگامى كه سواره بود اجازه نمىداد كسى كنارشان پياده برود مگر اينكه با خود سوارش مىكرد، اگر خوددارى مىكرد مىفرمود: جلوى من حركت كن و در جايى كه مىخواهى به من برس.[25]
و سرسخت باديهنشين هرگاه چهره بزرگوارانه او را مىديد مىگفت: به خدا
اين، صورت دروغگو نيست.[26]
جميل بن معمر فهرى خوش حافظه بود، هر چه مىشنيد به خاطر مىسپرد، مىگفت: در درون من دو قلب وجود دارد كه با هر يك بهتر از محمّد مىفهمم، قريش او را «صاحب دو قلب» مىناميدند.
روز بدر ابوسفيان به او برخورد در حالىكه يك لنگه كفش در دست، و ديگرى در پايش بود. گفت: ابا معمر! چه خبر؟!
جواب داد: شكست خوردند! (فرار كردند)
گفت: كفشت چه شده است؟
جواب داد: از هيبت محمّد ندانستم كه در پا كردهام.[27]
پيامبر صلى الله عليه وآله دستور ساختن مسجد را داد، و خودش نيز شخصاً دست به كار شد.
پس مهاجرين و انصار مشغول شدند و مسلمانان كه كار مىكردند رجز مىخواندند. بعضى مىگفتند:
لَئِنْ قَعَدْنا وَالنَّبِيُّ يَعْمَلُ
لَذاكَ مِنَّا الْعَمَلُ المُضَلَّلُ
اگر ما بنشينيم و پيامبر كار كند، اين از ما كار ناشايستى خواهد بود.
و پيامبر مىفرمود:
لا عَيْشَ إلاّ عَيْشُ الآخِرَه
اللّهُمَّ ارْحِمَ الأنْصَارَ وَالمُهاجِره[28]
زندگى غير از زندگى آخرت نيست، خدايا بر مهاجرين و انصار مهر ورز
و از على عليه السلام نقل شده كه فرمود: پيامبر صلى الله عليه وآله هرگز با كسى دست نداد كه دستش
را از دست او بكشد تا او دستش را از دست پيامبر مىكشيد.
و نيز هرگز كسى درباره نيازى يا سخنى با او به گفتگو نپرداخت كه از او برگردد تا او از سخن با پيامبر صلى الله عليه وآله برمىگشت.
و كسى با او درباره موضوعى بگو مگو نمىكرد كه ساكت شود مگر اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله ساكت مىشد.
و هرگز ديده نشد جلوى كسى كه با او نشسته پايش را دراز كند.
و هرگز با دو كار روبرو نشد مگر آنكه سختتر آن دو را انتخاب كرد.
و هرگز براى ستم به خود انتقام نگرفت مگر اينكه محارم خدا حرمتشكنى مىشد، كه در اين صورت براى خدا غضب مىكرد.
و هرگز در حال تكيه غذا نخورد تا از دنيا رفت.
و هرگز از او چيزى خواسته نشد كه بگويد نه .
و هرگز سائلى را ردّ نكرد مگر اينكه حاجتش را برآورد يا با سخن نرم او را راضى كرد.
در تمام كردن نماز از همه مردم آسانتر مىگرفت...
و چون مىآمد با بوى خوش شناخته مىشد.
و هرگاه با گروهى غذا مىخورد اوّلين نفر بود كه شروع مىكرد، و آخرين نفر بود كه دست مىكشيد.
و وقتى غذا مىخورد از كنار دست خود بر مىداشت، و اگر خرما و رطب بود دست به سوى آن مىبرد.
و وقتى مىنوشيد با سه نفس مىنوشيد.
و آب را [ آهسته] مىمكيد و يك نفس نمىنوشيد.
و دست راستش مخصوص غذا و نوشيدن و گرفتن و بخشش بود، چيزى را جز
با دست راستش نمىگرفت و جز با دست راستش عطا نمىكرد.
و دست چپش براى ساير كارهاى جسمش بود.
و دوست مىداشت در لباس پوشيدن، كفش به پا كردن و گام برداشتن از طرف راست شروع كند.
و هرگاه [ كسى را] صدا مىكرد، سه بار صدا مىكرد (نه بيشتر).
و حرف را يك بار مىفرمود.
و هنگام اجازه سه بار اجازه مىگرفت (نه بيشتر).
و كلامش واضح (و منطقى) بود، هر كه مىشنيد مىفهميد.
و هرگاه سخن مىگفت همچون نورى ديده مىشد كه از ميان دندانهاى پيشينش خارج مىشود.
و هرگاه او را مىديدى مىگفتى: ميان دندانهاى پيشينش فاصله است، در حالى كه چنين نبود.
و نگاهش لحظهاى بود، خيره نمىشد.
و با كسى درباره چيزى كه دوست نداشت سخن نمىگفت.
و هنگامى كه راه مىرفت مانند اين بود كه در سرازيرى حركت مىكند.
و همواره مىفرمود: بهترين شما خوش اخلاقترين شماست.
و از خوراكىها تعريف نمىكرد، مذمّت هم نمىكرد.
و در محضر او اصحاب منازعه (و بگو مگو) نمىكردند.
و هر كس از او سخنى را نقل مىكرد مىگفت: به چشم خود مثل او را نديدهام، نه قبل از او، و نه بعد از او.[29]
از سخنان شگفت انگيز و حكيمانه پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
هيچ عقلى مانند تدبير (در امور) نيست، و هيچ پرهيزكارى مانند خوددارى (از گناه) نيست، و هيچ افتخار و شرافتى مانند حسن خلق نيست.[30]
دوست هر كس عقل اوست، و دشمن او جهل اوست.[31]
طلب علم بر هر مسلمانى واجب است، آگاه باشيد خداوند جويندگان دانش را دوست دارد.[32]
با كسى كه از تو بريده بپيوند، و به كسى كه تو را محروم كرده ببخش، و از كسى كه به تو ستم كرده در گذر.[33]
هر كس مىخواهد عزيزترين مردم باشد، تقواى الهى پيشه كند.[34]
به انجام كار نيك پيشى بگيريد قبل از اينكه از آن باز داشته شويد، و از گناهان بپرهيزيد زيرا بندهاى كه گناه كند روزىاش حبس مىشود.[35]
كسى كه به اندازه دانه خردلى تكبّر و خود بزرگ بينى در دلش باشد وارد بهشت نمىشود.[36]
كسى كه دوست دارد بىنيازترين مردم باشد به آنچه در دست خداست بيشتر از آنچه در دست خودش است اعتماد كند.[37]
بعضى از معجزات پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
1 ـ قرآن كريم:
آن بزرگترين معجزه ماندگار بر گذر روزگاران است كه فصيحترين فصحاى عرب از هماوردى و آوردن مثل آن عاجز ماندهاند.
2 ـ شق القمر:
ابن عبّاس نقل مىكند كه مشركين نزد پيامبر گرد آمدند ـ كه وليد بن مغيره، ابوجهل، عاص بن وائل، عاص بن هشام و نظائر آنها از آن جمله بودند ـ به پيامبر گفتند: اگر راست مىگويى ماه را دو نيم كن، نيمى بر (كوه) ابى قبيس و نيمى بر قعيقعان، پيامبر به آنان فرمود: اگر چنين كنم ايمان مىآوريد؟ گفتند: آرى.
شب چهارده ماه بود، پيامبر از خدا درخواست كرد كه خواسته آنان را به او عطا كند؛ پس ماه دو نيم شد، نيمى بر أبو قبيس، و نيمى ديگر بر قعيقعان، و رسول خدا صلى الله عليه وآله ندا كرد: اى ابا سلمه فرزند عبدالاسد! و ارقم فرزند ارقم! شاهد باشيد.[38]
3 ـ معجزه درخت خرما:
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: بعضى از مردم فقط با ديدن ايمان مىآورند و بعضى با غير آن، شخصى نزد پيامبر آمد و گفت: معجزهاى نشانم بده، پيامبر با دست خود به درخت خرما اشاره كرد، به طرف راست رفت، بار ديگر اشاره كرد، به طرف چپ رفت، پس آن مرد ايمان آورد.[39]
فضيلت جايگاه قبر و مسجد پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
ابن قولويه در كتاب كامل الزيارات با سند خود از امام صادق عليه السلام ضمن حديثى
نقل مىكند كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: ميان قبر و منبر من باغى از باغهاى بهشت است، و منبر من بر درى از دربهاى بهشت است، و پايههاى منبر من بر بهشت استوار است.[40]
شيخ صدوق از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مىكند كه فرمود: بار سفر را نمىبندند مگر براى سه مسجد، مسجد الحرام، مسجد پيامبر، و مسجد كوفه.[41]
شيخ كلينى قدسسره در كافى با سند خود از معاوية بن عمار نقل مىكند كه امام صادق عليه السلامفرمود: هنگامى كه از دعا نزد قبر پيامبر فارغ شدى، به طرف منبر برو، به آن دست بكش، و دستههاى آن را بگير، و صورت و چشمت را به آن بگذار كه آن شفاى چشم است، و نزد آن بايست و حمد و ثناى الهى كن، و حاجتت را بخواه كه پيامبر فرمود: مابين منبر و خانه من باغى از باغهاى بهشت است، و منبر من بر درى از درهاى بهشت است، ـ و ترعه درب كوچك را گويند ـ .
سپس بيا در جايگاه پيامبر صلى الله عليه وآله آنچه مىخواهى نماز بخوان، چون داخل مسجد شدى بر پيامبر درود فرست، و چون خارج شدى چنين كن، و در مسجد پيامبر بسيار نماز بخوان.[42]
وفات پيامبر صلى الله عليه وآله :
وفات آن حضرت روز دوشنبه دو روز مانده به آخر ماه صفر سال يازدهم از هجرت اتفاق افتاد، به نظر اكثر اماميّه.
و شيخ كلينى قدسسره نقل كرده: وفات آن حضرت دوازدهم ربيع الأوّل آن سال اتفاق افتاده است.
و شيخ مفيد و طوسى گفتهاند: سال دهم از هجرت است.[43]
[1] ـ سيره حلبيه، ج 1، ص 28.
[2] ـ رجوع كن به سيره نبويه، ابن هشام، ج 1، ص 156.
[3] ـ سيره نبويه، ابن هشام، ج 1، ص 159.
[4] ـ الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 228، شماره 1117.
[5] ـ مناقب آل ابىطالب، ج 1، ص 159.
[6] ـ رجوع كن به عيون اخبار الرّضا عليهالسلام ، ج 1، ص 246، ح 1؛ و بداية والنهاية، ج 6، ص 21؛ و مسند أحمد، ج 1، ص 127؛ و اعيان الشيعه، ج 1، ص 220، و خصال، ص 598، و جز اينها.
[7] ـ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 143، ح 231.
[8] ـ انفال، آيه 30.
[9] ـ بقره، آيه 207.
[10] ـ مائدة، آيه 67.
[11] ـ نگاه كن: الغدير، ج 1، ص 276؛ و شواهد التنزيل، ج 1، ص 203، ح 213.
[12] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 224، ح 24.
[13] ـ همان، ج 16، ص 225، ح 29.
[14] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 225، ح 30.
[15] ـ همان، ج 16، ص 225، ح 31.
[16] ـ همان، ج 16، ص 229 ذيل ح 35.
[17] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 216، ح 5 .
[18] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 220، ح 11.
[19] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 222، ح 19.
[20] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 214، ح 1.
[21] ـ بحارالأنوار، ج 19، ص 6 ـ 7، ضمن ح 5 .
[22] ـ همان، ج 16، ص 229، ضمن رقم 35.
[23] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 230، ضمن رقم 35.
[24] و 5 ـ همان، ج 16، ص 236، ضمن رقم 35.
[26] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 123.
[27] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 126.
[28] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 185.
[29] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 236 ـ 237، ضمن رقم 35.
[30] ـ مجمع الزوائد، ج 4، ص 393، ضمن ح 7113.
[31] ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 176، ضمن رقم 9.
[32] ـ كافى، ج 1، ص 30، ح 1.
[33] ـ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 158.
[34] ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 171، ضمن رقم 6.
[35] ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 171، ضمن رقم 6.
[36] ـ إرشاد القلوب، ص 189.
[37] ـ تحف العقول، ص 27.
[38] ـ سيره نبوّيه، ابن كثير، ج 2، ص 18 ـ 19.
[39] ـ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 90، ح 149.
[40] ـ كامل الزّيارات، ص 16، ب 3، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 151، ح 19 از كامل الزيارات؛ كافى، ج 4، ص 553، ضمن ح 1؛ معاني الأخبار، ص 267، صدر ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، ضمن ح 5 تا «ترع الجنّة»؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 568، ح 3160 به نحو مرسل مثل آن؛ موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام ، ج 1، ص 35، شماره 73.
[41] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 231، ح 694؛ و نيز مثل آن در خصال، ص 143، ح 166؛ موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام ، ج 1، ص 37، شماره 79.
[42] ـ كافى، ج 4، ص 553، ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، ح 5 مثل آن؛ موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام ، ج 1، ص 39، شماره 84 .
[43] ـ راجع موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام، ج 1، ص 5 .
- توضیحات
امام صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه
محتویات
نام و نسب مبارك صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه
محمّد فرزند حسن، فرزند علي الهادى، فرزند محمّد الجواد، فرزند على الرضا، فرزند موسى الكاظم، فرزند جعفر الصادق، فرزند محمّد الباقر، فرزند على زين العابدين، فرزند حسين بن على بن ابىطالب ـ صلوات خدا بر همه آنان باد ـ .
كنيه او: أبوالقاسم.
ألقاب او: حجّت، قائم، مهدى، منتظر، الخلف الصالح، و...
مادر گرامى او: نرجس، و برخى گفتهاند: سوسن، و برخى جز اين را ذكر كردهاند[1].
ولادت صاحب الزّمان عليه السلام
مشهور ولادت او را در نيمه ماه شعبان سال 255 هجرى ذكر كردهاند[2].
مدت امامت صاحب الزّمان عليه السلام
از روز شهادت پدر بزرگوارش در سال 260 (هجرى قمرى) تاكنون رداى
امامت بر دوش مبارك آن حضرت عليه السلام است.
غيبت صاحب الزّمان عليه السلام
شيخ صدوق قدسسره در كتاب كمال الدين روايات بسيارى از حضرات معصومين عليهم السلامدرباره تصريح بر امامت صاحب الزمان عليه السلام و غيبت او نقل كرده است، از جمله روايتى است كه از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: هر كس به همه امامان اقرار كند و [امامت ]مهدى را منكر شود همچون كسى است كه به همه انبياء اقرار كند و نبوّت محمد صلى الله عليه وآله را انكار كند، عرض شد: اى فرزند رسول خدا! كداميك از فرزندان شما مهدى است؟ فرمود: پنجمين از فرزندان هفتمين [امام كاظم]، وجودش از ميان شما پنهان مىشود و نام بردن او براى شما جايز نيست .
مدت غيبت صغراى حضرت به طور دقيق 69 سال و شش ماه و نيم است، آغاز غيبت از زمان شهادت امام عسكرى عليه السلاممىباشد، و از آن زمان حضرت مهدى عليه السلامبه نصب سفيران سفارش و اقدام فرمود، اموال و وجوهات را براى آنان مىبردند و نامههاى حضرت عليه السلام از طريق آنان بدست مردم مىرسيد[3].
سفيران صاحب الزّمان عليه السلام
اولين سفير: شيخ ابو عَمرو عثمان بن سعيد عَمرى اسدى عسكرى است كه مورد اطمينان و اعتماد حضرت بود، او ابتدا وكيل امام هادى عليه السلام بود، سپس وكيل فرزندش امام حسن عسكرى عليه السلام، و پس از شهادت او وكيل امام مهدى عليه السلام شد تا زمانى كه اجلش فرا رسيد. در نامه تسليت حضرت مهدى عليه السلام به فرزند عَمرى چنين آمده است: إنّاللّه وإنّا إليه راجعون، بايد در برابر فرمان خدا تسليم بود و به
قضاى او خشنود، پدرت سعادتمند زيست و ستوده از دنيا رفت، خدايش رحمت كند و او را به اولياء و سرورانش عليهم السلامملحق كند[4].
دومين سفير: شيخ بزرگوار أبو جعفر محمّد بن عثمان بن سعيد عَمرى است كه با نص پدر خود ـ سفير اول حضرت عليه السلام ـ و به دستور از جانب حضرت مهدى عليه السلام، سفارت را به عهده گرفت. درباره تعظيم و احترام و بزرگوارى او توقيعات و كلماتى از جانب حضرت مهدى و پدر بزرگوارش عليهماالسلام وارد شده است، او تا سال 305 هجرى[5] كه از دنيا رفت حدود 50 سال اين سمت را عهدهدار بود، از اين رو او در ميان نمايندگان حضرت طولانىترين زمان نمايندگى را بر عهده داشت، و پس از خود به ابوالقاسم نوبختى سفارش و وصيت كرد.
سومين سفير: شيخ بزرگوار ابوالقاسم حسين بن روح بن ابىبحر نوبختى است. او از ياران خاص ابو جعفر عمرى بود، و ابوجعفر در حضور جمعى از بزرگان و شخصيتها به سفارت او تصريح كرد، او اوّلين نامه حضرت مهدى عليه السلام را روز يكشنبه ششم شوال سال 305 هجرى دريافت كرد كه در آن چنين آمده بود: خداوند همه خير و رضوان خود را به او شناساند، و او را با توفيق خود خوشبخت ساخت، و او در نزد ما آنچنان منزلت و جايگاهى را دارد كه شادمانش مىسازد، خداوند به نيكوكارى او بيفزايد[6].
چهارمين سفير: شيخ بزرگوار ابوالحسن على بن محمّد سمرى است كه در سال 326 هجرى مقام سفارت را عهدهدار شد تا اين كه در نيمه ماه شعبان سال 329 از دنيا رفت. چند روز قبل از وفاتش توقيعى از امام مهدى عليه السلام صادر شد كه در آن
پايان مدت غيبت صغرى و دوران سفارت را اعلان كرده بود، و ابوالحسن را از اينكه به كس ديگرى به عنوان سفير پس از خود وصيت كند باز داشته بود.[7]
با پايان يافتن دوره سفارت و سفيران، غيبت كبراى حضرت مهدى عليه السلامآغاز شد.
ظهور و خروج صاحب الزّمان عليه السلام
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: دنيا از بين نمىرود تا مردى از خاندان من بر عرب حاكم شود كه نام او همنام من است[8].
و نيز حضرت فرمود: روزها سپرى نمىشود و روزگار به پايان نمىرسد تا مردى از خاندان من حاكم عرب شود كه نامش همنام من است[9].
ونيز فرمود: فرمانروايى مىكند مردى از خاندانم كه نام او همنام من است، اگر از دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آن را طولانى مىكند تا او فرمانروا شود[10].
و نيز فرمود: اگر از روزگار جز يك روز باقى نمانَد خداوند مردى از خاندانم را بر مىانگيزد كه دنيا را پر از عدل و داد كند چنان كه از ستم و بيداد پر شده است[11].
و نيز فرمود: مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است، خداوند امر ظهورش را در يك شب سامان مىبخشد[12].
و نيز فرمود: در آخر الزمان گرفتارى سختى از جانب حاكمان بر امّتم فرود
مىآيد آنچنان كه كسى سختتر از آن را نشنيده باشد، تا جايى كه زمين با همه وسعت و گستردگى بر آنان تنگ مىشود، و تا جايى كه ستم و جور همه زمين را فرا مىگيرد، هيچ مؤمن پناهگاهى نمىيابد كه از دست ستمگران به آن پناه برد، در اين هنگام خداوند مردى از خاندانم را بر مىانگيزد كه زمين را پر از عدل و داد كند چنان كه پر از ستم و جور شده است[13].
و نيز فرمود:
مردى از خاندانم ظهور مىكند كه نام او همنام من، و خلق و خوى او خلق و خوى من است، زمين را پر از عدل و داد مىكند چنان كه از ستم و بيداد پر شده است[14].
و نيز فرمود صلى الله عليه وآله :
در آخر الزمان مردى از فرزندانم قيام مىكند كه نامش همنام من و كنيهاش كنيه من است، زمين را پر از عدل و داد مىكند چنان كه از ستم و بيداد پر شده است، و او همان مهدى است[15].
شمائل صاحب الزّمان عليه السلام
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: مهدى از فرزندان من است كه صورتش همچون ستاره درخشان است، رنگش رنگ عربى و پيكرش پيكر يعقوبى است[16]....
و نيز فرمود:
مهدى از نسل من است، داراى پيشانى بلند و بينى برجسته است[17].
و نيز فرمود:
او مردى از فرزندان من است، گويا از مردان بنى اسرائيل است، دو عباى گرانبها بر دوش دارد، صورتش همچون ستاره مىدرخشد، در گونه راستش خال سياهى است، مانند مرد چهل ساله است[18].
ونيز فرمود:
در آخر الزمان مردى از خاندان من كه جوانى نيكو صورت و داراى بينى برجسته است قيام مىكند[19].
از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه:
او مردى است داراى پيشانى بلند، بينى برجسته، سينه ستبر، رانهاى جدا از هم [و پاهاى نيرومند] كه ران پاى راستش خال دارد و دندانهاى جلو او با هم فاصله دارند[20].
طول عمر صاحب الزّمان عجّل اللّه فرَجه
حافظ ابو عبداللّه محمّد گنجى شافعى مىگويد:
بقا و طول عمر حضرت ناممكن نيست به دليل اين كه عيسى و الياس و خضر ـ كه از اولياء خداوند متعال هستند ـ باقىاند، و دجّال و ابليس نفرين شده ـ كه از دشمنان خداوند متعالاند ـ زنده و ماندگارند.
بقا و طول عمر اينها از طريق قرآن و سنت ثابت شده و جملگى بر آن انفاق دارند، سپس امكان طول عمر و بقاى حضرت مهدى را انكار مىكنند، اكنون من
طول عمر و بقاى آنان را توضيح مىدهم تا هيچ خردمندى پس از شنيدن آن امكان بقاى حضرت مهدى عليه السلام را انكار نكند.
امكان طول عمر و بقاى حضرت را از دو جهت انكار كردهاند:
1 ـ طولانى بودن عمر حضرت.
2 ـ اين كه حضرت در سرداب است بىآنكه كسى برايش آب و غذا ببرد، چنين چيزى معمولاً و عادتاً ممكن نيست.
اما دليل بقا و زنده بودن حضرت عيسى عليه السلام اين سخن خداى متعال است كه فرمود: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ»[21] «هيچ كس از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش حتماً به او [عيسى] ايمان مىآورد» با اين كه كسى از زمان نزول آيه تا كنون به او ايمان نياورده است پس بايد مراد آيه آخر الزمان باشد.
اما سنت: مسلم در كتاب صحيح خود از زهير بن حرب با سند خود از نواس بن سمعان ـ در روايت طولانى در داستان دجّال ـ نقل كرده كه گفت: حضرت عيسى بن مريم كنار مناره بيضاء شرقى دمشق فرود خواهد آمد در حالى كه دو لباس رنگين بر تن دارد[22] و دستان خود را بر بالهاى دو فرشته گذاشته است.
و نيز سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله كه فرمود: چگونه خواهيد بود چون فرزند [حضرت] مريم در ميان شما فرود آيد و امام شما از خود شما باشد.
أمّا خضر و إلياس: ابن جرير طبرى مىگويد: خضر و إلياس زنده هستند و در
زمين گردش مىكنند.
و نيز مسلم در كتاب صحيحش با سند خود از ابوسعيد خدرى نقل مىكند كه گفت: روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله سخنى طولانى درباره دجّال براى ما بيان فرمود و ضمن آن فرمود: او نمىتواند به راه (منتهى به) مدينه درآيد، بلكه به يكى از زمينهاى باير (يا شورهزار) كنار مدينه مىرسد، و در آن روز بهترين مردم ـ يا يكى از بهترين مردم ـ به سوى او مىرود و به او مىگويد: شهادت مىدهم تو همان دجّالى هستى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از او به ما خبر داده است، دجّال مىگويد: به نظر شما (مردم) اگر من اين را بكشم و زنده كنم آيا در كار من شكّ مىكنيد؟ مىگويند: نه، پس او را مىكشد و زنده مىكند، و چون او را زنده مىكند مىگويد: سوگند به خدا تو را تاكنون اينگونه نمىشناختم، و تصميم مىگيرد دوباره او را بكشد، كه نمىتواند.
ابو اسحاق ـ كه همان ابراهيم بن محمّد بن سعد است ـ مىگويد: گويند كه اين مرد همان خضر عليه السلام است.
اين سخن مسلم در كتاب صحيح او است.
در ادامه كنجى دليل بقاى دجّال را ذكر كرده و بعد دليل بقاى ابليس نفرين شده را بيان مىكند و به اين سخن خداوند متعال استدلال مىكند كه: «قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ»[23] گفت: مرا تا روزى كه [مردم] برانگيخته مىشوند مهلت ده. فرمود: همانا تو از مهلت يافتگانى».
امّا (شواهد) بقا و طول عمر حضرت مهدى عليه السلام در آياتى از قرآن، و سنّت آمده است:
اما قرآن: سعيد بن جبير در تفسير اين سخن خداوند عزّ وجلّ:«لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[24] «تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند» مىگويد: او مهدى از فرزندان فاطمه عليهاالسلام است.
اما كسى كه گفته: مراد عيسى عليه السلام است، بين اين دو قول هيچ منافاتى نيست، زيرا عيسى ـ بنابر آنچه گذشت ـ از كمك كنندگان به امام عليه السلام است.
مقاتل بن سليمان و مفسران ديگرى كه از او تبعيت كردهاند در تفسير اين سخن خداى عزّ وجلّ «وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ»[25] «و همانا وجود او دانشى براى فهم رستاخيز است» مىگويند: او مهدى عليه السلام است كه در آخر الزمان مىآيد، و پس از ظهور او قيامت و نشانههاى آن پديد مىآيد.
امّا سنت: احاديث صحيحه را قبلا ذكر كرديم كه صراحتاً دلالت دارند.
اما درباره عمر طولانى حضرت از ديدگاه روايات و نيز معناى آن بايد گفت:
اما روايت: روايات و اخبارى كه قبلاً گذشت دلالت دارند بر وجود حتمى سه شخص در آخرالزمان [يعنى: عيسى و مهدى و دجّال] و در ميان آنان امامى جز مهدى نيست، چون او پيشواى امّت در آخرالزمان است، و عيسى ـ چنان كه در روايات صحيح وارد شده ـ در نماز به او اقتدا مىكند و ادعاى او را تصديق مىكند، و سومى دجّال ملعون است و ثابت شده كه او زنده و موجود است.
امّا مقصود از بقا و زنده بودن آنان يكى از دو احتمال است يا بقاى آنان در قدرت خداوند هست، يا نيست، لكن محال است كه از قدرت خداوند بيرون باشد، زيرا خدايى كه آفرينش خلق را ـ بدون كمك از چيزى ـ را نابود مىكند و پس
از فنا و نابودى باز بر مىگرداند حتماً بر بقاء قدرت دارد.
اينك كه بر بقاء قدرت دارد از دو حال بيرون نيست: يا اين بقاء در اختيار و اِراده خداوند است يا در اختيار امت، نمىتواند در اختيار امت باشد چون اگر چنين چيزى درست باشد بايد هر يك از ما بتواند بقاء را براى خود و فرزندانش انتخاب كند با اين كه چنين كارى از ما بر نمىآيد و تحت قدرت ما نيست پس بايد در اختيار خداوند سبحان باشد.
سپس بقاى اين سه نفر نيز از دو حال بيرون نيست: يا علت دارد يا ندارد، اگر بدون علّت باشد از حكمت بيرون است و كارى لغو و بيهوده است، و هر كارى كه بيهوده باشد و خارج از حكمت، داخل در افعال خداوند نمىشود، پس بقاء آنان علّتى دارد كه حكمت خداوند متعال آن را اقتضا كند[26]...
[1] و 2 ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم السلام، ج 4، ص 229 ـ 231.
[3] ـ كمال الدين، ص 333، ح 1.
[4] ـ الغيبة طوسى، ص 219.
[5] ـ الغيبة طوسى، ص 223.
[6] ـ الغيبة طوسى، ص 226 ـ 227.
[7] ـ نفس المصدر، ص 242.
[8] ـ سنن ترمذى، ج 4، ص 505، ح 2230.
[9] ـ مسند أحمد، ج 1، ص 376 ـ 377.
[10] ـ منتخب كنز العمّال بهامش مسند أحمد، ج 6، ص 30.
[11] ـ سنن أبي داود، ج 4، ص 107، شماره 4283.
[12] ـ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1367، شماره 4085.
[13] ـ مستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 512 ، شماره 8438 .
[14] ـ منتخب كنز العمّال، ج 6، ص 32.
[15] ـ تذكرة الخواصّ، ص 325.
[16] ـ الصواعق المحرقة لابن حجر، ص 164.
[17] ـ الجامع الصغير، ص 552 ، ح 9244.
[18] ـ عقد الدرر، ص 29.
[19] ـ نفس المصدر، ص 39.
[20] ـ الغيبة نعمانى، ص 215، ح 2.
[21] ـ النساء: 159.
[22] ـ المهرودتان: ثوبان مصبوغان بالورس والزعفران.
[23] ـ الأعراف: 14 و 15.
[24] ـ التوبة: 33.
[25] ـ الزخرف: 61.
[26] ـ نگاه كن: البيان في أخبار صاحب الزمان، ص 148 ـ 157.
- توضیحات
زندگی نامه امام حسن عسكرى عليه السلام
نام و نسب مبارك امام حسن عسكرى عليه السلام
امام حسن فرزند على، فرزند محمّد، فرزند على، فرزند موسى، فرزند جعفر، فرزند محمّد، فرزند على، فرزند حسين، فرزند على بن أبيطالب عليهم السلام.
كنيه او: أبو محمّد.
ألقاب او: زكى، عسكرى، هادى، مهتدى، نقى، و...
مادر گرامى او عليه السلام: مادر او كنيزى بوده است كه به او حُديث مىگفتند، و برخى نام ديگرى را براى او ذكر كردهاند[1].
ولادت امام حسن عسكرى عليه السلام
در روز جمعه هشتم ربيع الثانى سال 232 هجرى قمرى در مدينه منوره ديده به جهان گشود.[2]
ويژگىهاى امام حسن عسكرى عليه السلام
او گندمگون، چشم درشت، نيكو قامت، زيبا رو، و خوش اندامى بود كه شكوه و هيبت داشت.[3]
شخصيت امام حسن عسكرى عليه السلام
- ابوبكر فهفكى مىگويد: امام هادى عليه السلام به من نوشت كه: پسرم ابو محمّد، به صورت غريزى خيرخواهترين افراد آل محمد، و در حجّت و برهان مطمئنترين و معتبرترين ايشان است، او پسر بزرگتر و جانشين من است، و رشتهها و احكام امامت به او مىرسد، پس هر چه مىخواهى از من بپرسى از او بپرس كه تمام احتياجات شما نزد اوست[4].
ـ نقل شده است كه: جعفر بن على الهادى از معتمد خواست كه مقام و منزلت برادرش امام حسن عليه السلام را پس از او به او دهد، معتمد به او گفت: بدان منزلت برادرت از جانب ما نيست، از جانب خداى مقتدر و شكوهمند است، و ما در پايين آوردن منزلت او و از بين بردن مقام او تلاش مىكرديم ولى خداوند متعال نمىخواست مگر آنكه هر روز بر منزلت او بيفزايد، زيرا او داراى پارسايى و نيك سيرتى و دانش و عبادت بود، بنابراين اگر تو نزد شيعيان برادرت جايگاهى همچون او داشته باشى به ما نياز ندارى، و اگر نزد آنان اين منزلت را ندارى ما نمىتوانيم براى تو كارى انجام دهيم[5].
ـ بختيشوع نصرانى از زيركترين پزشكان آن عصر بود، مىخواست يكى از شاگردان خود را براى حجامت نزد امام عليه السلام بفرستد، به او سفارش كرد: ابن الرضا از من خواسته كسى را براى حجامت خدمت او بفرستم، خدمت او برو، او در عصر ما زير اين آسمان داناترين مردم است، پس بپرهيز از اين كه در دستوراتش به او
اعتراض كنى[6].
ـ عبيداللّه بن خاقان وزير معتمد به فرزند خود احمد ـ درباره شخصيت امام ـ مىگويد: پسرم! اين مرد امام شيعيان است، او ابن الرضا است.... پسرم! اگر خلافت از دست خلفاى بنى العباس بيرون رود هيچ يك از بنى هاشم جز اين فرد شايستگى آن را ندارد، زيرا اين به خاطر فضل و پاكدامنى و سيرت و پارسايى و زهد و عبادت و اخلاق نيكو و خوبىهايى كه دارد شايسته آن است.
و اگر پدر او را مىديدى با رادمردى بزرگوار، نجيب، خيرخواه، و داراى فضل روبرو مىشدى[7].
ـ ابن صبّاغ مالكى مىگويد: مناقب سرور ما ابو محمّد حسن عسكرى دلالت دارد كه او جوانمرد فرزند جوانمرد است، هيچ كسى در امامت او شك و ترديد ندارد، او سرور مردمان عصر خود و امام مردمان روزگار خود است، گفتارهايش استوار و حكيمانه، و كردارش ستوده است، اگر فضلاى زمان او قصيده باشند او شاه بيت آن است، و اگر در رديف گلوبند (طلايى عروس زمانه) جاى گيرند او يگانه مهره درخشان ميانى آن است، و تك سوار دانشها كه هيچ كس به پاى او نمىرسيد، و بيان كننده مشكلات پيچيده آن كه هيچ كس توان تيزبينى و بحث با او را نداشت، كشف كننده حقيقتها با ديدگاه صحيح خود، آشكار كننده دقايق با انديشه نافذ خود، و الهام شده در نهانش به رازهاى پنهان، كه ريشه و جان و ذاتش با شرافت است[8]...
ـ علاّمه شبراوى شافعى مىگويد: يازدهمين از امامان، حسن است كه لقب او خالص، و نيز لقب ديگر او عسكرى است. در شرافت او همين بس كه امام مهدى
منتظَر از فرزندان اوست، پس از آنِ خداست خير فراوان اين خانواده گرانمايه، و اين خاندانِ سرورِ والامقام، و فخر به او تو را بس، و بلندمرتبگى او تو را كافى... وه! چه خاندان بلند مرتبهاى! والا منزلتى! در والا مرتبگى و كمال با ستاره سماك توان رقابت دارد، و در منزلت و جايگاه بر ستارههاى دو برادران برترى، و در صفات كمال آنچنان غرق كه هيچ يك ـ با مگر و به جز ـ استثنا نمىشوند، اين امامان در بزرگوارى ـ همچون مرواريدها ـ پشت سر هم مىدرخشند، و در گرانمايگى از پى هم قرار گرفتهاند، پس نخستين و پسينشان هماهنگاند، بسا قوم (تيرهبختى) در فرود آوردن مشعل هدايت آنان مىكوشند، ولى خدا آن را بر مىافرازد.[9]
خصلتهاى كريمانه امام حسن عسكرى عليه السلام
- كرم و بخشش
محمّد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر مىگويد: زندگى بر ما سخت شد، پدرم به من گفت: با من بيا تا خدمت امام عسكرى عليه السلام برويم چون او را به جود و بخشش توصيف مىكنند.
عرض كردم: او را مىشناسى؟ گفت: او را نمىشناسم و هرگز او را نديدهام.
پس آهنگ او كرديم، پدرم در بين راه به من گفت: چه خوب مىشد كه دستور مىداد پانصد درهم به ما بدهند دويست درهم براى لباس، و دويست درهم براى آرد، و صد درهم براى خرجى و هزينه.
پيش خود گفتم: كاش سيصد درهم نيز به من مىداد با صد درهم آن درازگوشى
بخرم، و صد درهم براى خرجى، و صد درهم براى لباس تا به كوه بروم.
پس چون به درب منزل حضرت رسيديم غلام حضرت بيرون آمد و گفت: على بن ابراهيم و محمد فرزندش وارد شود.
چون بر حضرت وارد شديم و سلام كرديم به پدرم فرمود: اى على! چرا تاكنون نزد ما نيامدهاى؟
گفت: سرورم! خجالت مىكشيدم با اين حال شما را ديدار كنم.
چون از نزد حضرت بيرون آمديم غلام حضرت كيسهاى را به پدرم داد و گفت: اين پانصد درهم است، دويست درهم براى لباس، و دويست درهم براى آرد، و دويست درهم براى هزينه و خرجى.
وكيسهاى را به من داد و گفت: اين سيصد درهم است، صد درهم را براى خريد درازگوش هزينه كنيد، و صد درهم را براى خريد لباس، و صد درهم را براى هزينه، به كوه نرو به محلّه سوراء برو[10].
- دانش او
نصير خادم مىگويد: بارها مىشنيدم كه امام حسن عسكرى عليه السلام با غلامان ترك و رومى و صقلبى خود با لغت و زبانشان سخن مىگفت. من تعجب كردم و با خود گفتم: او كه در مدينه متولد شده و تا زمانى كه پدرش أبوالحسن از دنيا رفت، پيش كسى نرفت و كسى او را نديد، پس چگونه اين توانايى را دارد؟! من اين سؤال را در دل خود داشتم كه حضرت رو به من كرد و فرمود: خداى تبارك و تعالى حجت خود را در همه چيز با سائر مردم امتياز بخشيد، و شناخت زبانها و نسبها و مرگها و پيش آمدها را به او عطا كرد، و اگر چنين نبود، ميان حجّت [امام] و
محجوج [مأموم ]فرقى نبود[11].
- زهد و عبادت او
زمانى كه حضرت ابومحمد عليه السلام [نزد صالح بن وصيف تركى، پيشكار و اختيار دار مهتدى عباسى] در زندان بود، عباسيون و صالح بن على و ديگرانى كه درباره اهل بيت عليهم السلام منحرف بودند نزد صالح رفتند [تا به او سفارش كنند درباره حضرت سختگيرى كند ]صالح به آنان گفت: چه كنم؟ دو نفر از شرورترين افرادى را كه مىتوانستم پيدا كنم، بر او گماردم، اينك آن دو نفر [در اثر مشاهده رفتار حضرت عليه السلام] از لحاظ عبادت و نماز و روزه خيلى كوشا شدهاند، به آنان گفتم: چه در او ديدهايد؟
گفتند: چه مىگويى درباره مردى كه روز را روزه مىگيرد و تمام شب را عبادت مىكند، نه سخن مىگويد و نه به چيزى سرگرم مىشود، چون به او نگاه مىكنيم، اندام ما مىلرزد، و چنان مدهوش مىشويم كه توان خود را از دست مىدهيم، آنان چون اين را شنيدند، نوميد برگشتند[12] .
خلفاى معاصر امام حسن عسكرى عليه السلام
در مدت كوتاه امامت حضرت عليه السلام، معتز و مهتدى و معتمد عباسى هم عصر حضرت بودند كه شديدترين گرفتارى و فشار و تعقيب و هراس را از آنان ديد، چنان كه بارها امام عليه السلام را زندانى كردند[13].
شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام
حضرت ـ كه سلام خدا بر او باد ـ روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260
هجرى به شهادت رسيد، برخى ماه ربيع الثانى سال 260 را ذكر كردهاند[14].
[1] و 2 ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم السلام، ج 4، ص 187 ـ 188.
[3] ـ راجع كافى، ج 1، ص 503 ، ضمن ح 1؛ كمال الدين، ص 40 ضمن مقدّمة المصنّف.
[4] ـ كافى، ج 1، ص 327، ح 11.
[5] ـ كمال الدين، ص 479، ضمن ح 26.
[6] ـ الخرائج والجرائح، ج 1، ص 422، ح 3.
[7] ـ كمال الدين، ص 41.
[8] ـ فصول المهمّه، ص 290.
[9] ـ الإتحاف بحبّ الأشراف، ص 178 ـ 179.
[10] ـ ارشاد مفيد، ج 2، ص 326. وسُوراء: موضع قريب من الحلّة في العراق.
[11] ـ كافى، ج 1، ص 509 ، ح 11.
[12] ـ كافى، ج 1، ص 512 ، ح 23.
[13] ـ تاريخ الخلفاء سيوطى، ص 422 ـ 425.
[14] ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم السلام، ج 4، ص 189.
- توضیحات
زندگی نامه امام جواد عليه السلام
نام و نسب مبارك امام جواد عليه السلام
امام محمّد، فرزند على، فرزند موسى، فرزند جعفر، فرزند محمّد، فرزند على، فرزند حسين، فرزند على بن ابىطالب ـ كه صلوات خدا بر همه آنان باد ـ .
كنيه او: ابو جعفر.
القاب او: تقى، زكى، رضى، مرضى، جواد، و...
مادر او: سبيكة. برخى خيزران، و برخى ديگر جز آن را گفتهاند[1].
ولادت امام جواد عليه السلام
حضرت عليه السلام در ماه رمضان سال 195 هجرى متولد شده است، لكن روز آن اختلافى است، برخى شب جمعه 19 ماه رمضان، و برخى شب جمعه نيمه ماه رمضان، و برخى جز اينها را گفتهاند[2].
شخصيّت امام جواد عليه السلام
ـ امام رضا عليه السلام فرمود: سوگند به خدا روزها و شبها نگذرد مگر اين كه خداوند
به من پسرى عطا كند كه به وسيله او بين حق و باطل جدايى افكند[3].
ـ و در روايت ديگرى فرمود:... تا از صلب من پسرى به دنيا آيد كه جانيشن من شود، حق را زنده كند و باطل را نابود سازد[4].
ـ و نيز از امام رضا عليه السلام نقل شده است: اين مولودى است كه مولودى با بركتتر از او براى شيعيان ما به دنيا نيامده است[5].
ـ امام جواد عليه السلام وارد مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله شد على بن جعفر عموى او بدون كفش و عبا از جا برخاست نزد او رفت دست او را بوسيد و او را بزرگ داشت و احترامش كرد.
امام جواد عليه السلام فرمود: عمو جان! بنشين، خداوند به تو مهربان باشد.
گفت: اى سرورم! چگونه بنشينم در حالى كه تو ايستادهاى!
چون على بن جعفر به جاى خود برگشت اطرافيانش او را سرزنش كردند و گفتند: تو عموى پدر او هستى، با او اينگونه رفتار مىكنى؟!!
او دست به ريش خود گرفت و گفت: خاموش باشيد، اگر خداى مقتدر و شكوهمند اين ريش سفيد را سزاوار [امامت] ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و به او چنين مقامى داد، آيا من فضيلت او را انكار كنم؟!!! پناه مىبرم به خدا از سخنان شما، من غلام او هستم[6].
ـ مأمون شيفته امام جواد عليه السلام شد، چون ديد حضرت با آن سن كوچك در فضل
و دانش و حكمت و ادب و كمال خرد به جايى رسيده كه هيچ يك از بزرگان زمانه با او برابرى نمىكند، از اين رو دخترش ام الفضل را به همسرى او درآورد، و امام جواد و دختر خود را با خود به مدينه آورد، و بسيار او را اكرام و به او احترام و مقامش را بزرگ مىداشت[7].
ـ مأمون چون خواست دخترش را به همسرى حضرت درآورد گفت: ... اما ابو جعفر محمد بن على من او را برگزيدم چون او با سن كوچك بر همه صاحبان فضل و دانش برترى دارد و در اين باره شگفتانگيز است، من اميدوارم آنچه من از او مىدانم براى همه مردم آشكار شود تا بدانند كه ديدگاهم نسبت به او كاملاً درست است.
واى بر شما! من اين جوان را بيشتر از شما مىشناسم، او از خاندانى است كه دانش و آبشخور دانششان از نزد خداوند و الهامهاى اوست، نياكان او در دانش دين و ادب از همه مردم كه در كمال ناقصاند بىنياز بودهاند، اگر مىخواهيد ابوجعفر را بيازماييد تا آنچه را من در توصيف او گفتم براى شما آشكار شود[8].
ـ شيخ كمال الدين محمد بن طلحه شافعى درباره حضرت مىگويد: او اگرچه از نظر سن كوچك بود لكن ياد و منزلتش بزرگ و والا بود[9].
ـ و نيز مىگويد: امّا (درباره) صفات و فضائل و مناقب آن حضرت (بايد گفت): مسابقههاى جولانگاه مناقبش (چندان) به درازا نكشيد، و عمرهاى (جلوه) آنها
(چندان) امتداد نيافت، بلكه تقديرات الهى بنا بر مصالح و حكمتهايى بر عمر كوتاه او در دنيا رقم خورد... اما خداوند سبحان حضرتش را به منقبتى اختصاص داد كه در خاوران تمجيد و تكريم مىدرخشد، انوارش تابان، در مراتب صعودى فضيلتها در اوج، گرانمايه و پر ارزش، و نشانه آثارش براى خردهاى اهل معرفت نمايان است، و آن گرچه در ظاهر يك منقبت است اما معانى آن زياد است، و ساختارش هرچند كوچك است ولى دلالتش (بر والايى منزلت) بزرگ است... .[10]
ـ سبط ابن جوزى مىگويد: او در دانش و پارسايى و زهد و بخشش بر راه روشن پدر خود بود[11]...
ـ شيخ على بن عيسى اربلى مىگويد: [امام] جواد عليه السلام در همه حالاتش جواد[ و بخشنده ]است و اين سخن لغتشناسان درباره او صادق است كه: جواد از [ ريشه ]جودت [ و نيكوكارى] و از أجواد [و خانواده بخشندگان] است، با پاكى ريشه و طهارت ولادت سرآمد مردمان شد و قلّه بزرگى [و والامرتبگى] را درنورديد، و هيچ كسى به او نزديك نشد و هرگز نخواهد شد.
بزرگى او در والاترين مرتبهها است، و جايگاه بلند او فوق همه ستارگان است و منزلت او بر همه مقامها و منزلتها برترى دارد، و هرگاه جمع راهيان به مقصد، [در بيابان گمگشتگى] آتشى بينند گويند: اى كاش آتش (هدايت) او باشد كه هيچ آتشى [در راهنمايى] بر آن غالب نيست. از آنِ اوست بر آمدن به مقامات بلند، و حركت شبانه روزى به سوى گرانمايگى، و فرو رفتن و برآمدن در (درياى)
سرورى، و برآمدن و عروج بر اوج ستارگان، و او از هر فرومايگى دور است و به هر فضيلتى نزديك.
بوى خوش مكارم اخلاق از اطراف او متصاعد است، و مجد و بزرگوارى از جوانب او ريزان است، و گزارشهاى سماحت و بخشندگى او و فرزندان و گذشتگانش زبانزد همه است، پس خوشا به حال كسى كه در راه ولايت او كوشد، و واى به حال كسى كه به ستيز با او راغب است.
چون دستاوردهاى بزرگوارى و بلند مرتبگىها و فخرها قسمت شود برگزيدههايش از آن اوست و چون قلّههاى سرورى درنورديده شود بالاترين و برترينش ويژه اوست.
با باران در بخشندگى و عطا مسابقه مىدهد، و با شير در دليرى و غيرتمندى همراهى مىكند، و در سيره پسنديده دلپذير بزرگوارانه، بر همه سيرهها چيره مىگردد، هرگاه نياكان و فرزندان گراميش را بشمرند در رديف دردانهها جا گيرد، و مكارم جامعه را در تعريف و توصيف خود آوَرَد، و بلندمرتبگىهاى گوناگون در او و در نياكان پيشينش گرد آمده است، پس كيست كه پدرى همچون پدر او يا جدّى همچون جدّ او داشته باشد؟! او در بزرگوارى آنان شريك، و آنان نيز در بزرگوارى او شريكند، و همانسان كه (مردم) با عطاياى خود دست نيازمندان را پر مىكردند او به تنهايى آن دستها را پر مىكرد.
بدورٌ طوالع جبال فوارعُ
غيوثٌ هوامعٌ سيولٌ دوافعُ
بهاليلُ لو عاينت فيض أكفّهم
تيقّنت أنّ الرزق فيالأرض واسعُ
إذا خففت بالبذل أرواح جودهم
حداها الندى واسستنشقتها المطامعُ
ترجمه شعر:
ماههاى كامل (شب چهاردهم) كه (در ظلمات جهل و درماندگى بشر) طلوع كردهاند، كوههاى سربلند (استقامت و پايدارىها)، بارانهاى ريزانِ (هدايت و بخشندگىها)، سيلهاى (سيراب كننده) درّهها و دشتها.
سروران داراى همه خوبىها كه اگر فيض دستهاى (بخشنده)شان را بينى يقين خواهى كرد كه رزق در زمين، فراگير و گسترده است. هرگاه با بخشش (پى در پى) نسيمهاى بخشندگىشان سبك گردد آواز خوش نهايت بخشندگى، آنها را به پيش رانَد، و طمعها(ى نيازمندان) آنها را ببويند.
راههاى هدايت به وسيله آنان آشكار شد، و به وسيله آنان از پستى سالم ماند و فرداى قيامت با محبّت و دوستى آنان اميد نجات و كاميابى مىرود و آنانند اهل خوبىها و صاحبان بخشش .
همه ستايشها كمتر از شايستگى آنان است، و همه ارزشها و خصلتهاى گرانمايه برگرفته از اخلاق كريمانه آنان است، و همه صفات نيك در تار و پود وجود گرانمايه آنان نهفته است. از اين رو بهشت در پيوند با آنان و جهنم در جدايى از آنان است.
و اين اوصاف بر جمع آنان و يك يك آنان صادق است، و براى غائب آنان و حاضرشان ثابت است و بر فرزند و پدرشان فرو مىبارد.
محبّت و دوستى آنان واجب و حتمى است، دولت و فرمانراوايى آنان پايدار و هميشگى است، و بازارهاى سيادت و سروريشان (گرم و) بپاست، و مرزهاى دوستدارانشان خندان (و پذيراى درماندگان) است، در شرافت آنان همين بس كه جدّشان محمد و پدرشان على و مادرشان فاطمه است، پس كيست كه در فخر با
آنان برابرى كند؟!! و يا كيست كه در بلند مرتبگى از آنان پيشى گيرد؟!!!
هيچ نهايت عزّتى را وا ننهادند مگر آنكه پيشتازانه به آن رسيدند، و هيچ مرتبه سرورى را نگذاشتند مگر آنكه آسوده از پيوستگان، از آن بالا رفتند، و اين (مقام) حقّ اليقين بلكه عين اليقين است.
مردم همه ريزهخوار سفره آنانند، و نسبت به آنان همچون غلامان و خادمان هستند، آثار ارزشمند را از آنان گرفتهاند، و مايههاى فخر و مباهاتشان را از آنان آموختهاند، و با شرافت آنان پيشينيان و پسينيان شرافت يافتهاند. هرچه در توصيف آنان بگويم چيزى نگفتهام، و اگر بكوشم كه اوصاف گرانمايه آنان را بشمرم مرا ندا مىدهند كه ستاره ثريّا كجا در دسترس كسى قرار مىگيرد.
و چگونه مىتوانى چيزى را بشمارى كه اولين و آخرين از آن ناتوانند.
و اين جايگاهى است كه در آن سحبان وائل (سخنور نام آور عرب)، لباس نمايان عجز مىپوشد، پس (اين بهتر كه) عنان قلم را واگذارم و از سخنرانى باز ايستم.[12]
ـ صلاح الدين صفدى در كتاب الوافى بالوفيات مىگويد: او را جواد و قانع و مرتضى لقب داده بودند، و او از اشراف خاندان نبوّت بود، مأمون دخترش را به ازدواج او در آورد، و هر سال بيش از يك ميليون درهم به مدينه مىفرستاد.[13]
وفات امام جواد عليه السلام
او در بيست و پنج سالگى در آخر ذى قعده سال 220 هجرى در بغداد به شهادت رسيد.[14]
[1] و 2 ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم السلام، ج 4، ص 51 ـ 52 .
[3] ـ كافى، ج 1، ص 320، ح 4.
[4] ـ رجال الكشّي، ج 2، ص 828 ، ح 1044.
[5] ـ كافى، ج 1، ص 321، ح 9.
[6] ـ كافى، ج 1، ص 322، ح 12.
[7] ـ ارشاد مفيد، ج 2، ص 281.
[8] ـ ارشاد مفيد، ج 2، ص 282.
[9] ـ مطالب السؤول، ج 2، ص 140.
[10] ـ نفس المصدر، ج 2، ص 141.
[11] ـ تذكرة الخواصّ، ص 321.
[12] ـ كشف الغمه، ج 3، ص 160 ـ 162.
[13] ـ الوافي بالوفيات، ج 4، ص 79، رقم 1589.
[14] ـ راجع موسوعه زيارات المعصومين عليهم السلام، ج 4، ص 53 .
- توضیحات
زندگی نامه إمام الرضا عليه السلام
محتویات
نام شريف و نسب امام رضا عليه السلام
امام على فرزند موسى فرزند جعفر فرزند محمّد فرزند على فرزند حسين فرزند على فرزند ابوطالب ـ كه صلوات خدا بر همه آنان باد ـ .
كنيه حضرت: ابوالحسن
القاب حضرت: رضا، صابر، رضى، زكى، و... .
مادر گرامى حضرت عليه السلام: امّ ولدى بود كه به او امّ البنين مىگفتند؛ و براى او نامهايى را ذكر كردهاند از جمله: نجمه، تكتم، سمانه، سكن.
شيخ صدوق قدسسره در عيون اخبار الرضا عليه السلام با سند خود از بزنطى نقل كرده كه گفت: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: گروهى از مخالفان شما گمان مىكنند كه مأمون نام رضا را براى پدر بزرگوار شما انتخاب كرد، به خاطر اينكه حضرت ولايتعهدى مأمون را پذيرفت، فرمود: سوگند به خدا دروغ مىگويند و از حقيقت منحرف شدهاند، بلكه خداى تبارك و تعالى او را رضا نام گذارد چون خداوند عزّ وجلّ در آسمانش او را پسنديد، و در زمين پسنديده رسول خدا و امامان پس از او ـ كه صلوات خدا بر همه آنان باد ـ بود. عرض كردم: آيا همه پدران شما پسنديده خداى متعال و رسول او و امامان نبودند؟ فرمود: بلى، عرض كردم: پس چرا در ميان آنان پدر بزرگوار شما به اين نام ـ رضا ـ ملقب و ناميده شد؟
فرمود: زيرا مخالفان از دشمنش از او راضى بودند چنانكه موافقان از دوستدارانش از او خشنود بودند، اتفاق دوست و دشمن بر خشنودى از او مخصوص آن حضرت بود، و براى هيچ يك از پدرانش عليهمالسلام سابقه نداشت، از اين رو او را در ميان امامان عليهمالسلام، رضا ناميدند.[1]
و نيز با سند خود از ابوالحسن على بن ميثم نقل كرده كه گفت: حميده مصفاة مادر امام موسى بن جعفر عليه السلام كه از اشراف و بزرگواران عجم بود، كنيزى زائر ـ كه نامش تكتم بود ـ خريد در عقل و دين و ادب از برترين زنان بود، و خاتون خود حميده مصفاة را كه همسر امام صادق عليه السلام بود احترام بسيار مىنمود، از روزى كه او را خريد به خاطر ادب و احترامش به او هرگز در حضور او ننشست. روزى حميده مادر امام موسى عليه السلام به فرزندش گفت: فرزندم! تكتم كنيزى است كه من در اخلاق و خِرد بهتر از او نديدهام. و مىدانم كه هر نسلى از او به وجود آيد پاكيزه و مطهر خواهد بود، او را به تو مىبخشم و از تو مىخواهم كه رعايت حرمت او را بنمايى، و چون حضرت امام رضا عليه السلام از او به دنيا آمد نامش را «طاهره» گذاردند.[2]
ولادت امام رضا عليه السلام
ولادت آن حضرت عليه السلام روز جمعه يا پنج شنبه ـ يازدهم ماه ذى القعده سال دويست و چهل و هشت هجرى ـ در مدينه بوده است ـ .[3]
جايگاه و منزلت امام رضا عليه السلام
شيخ كلينى قدسسره در كافى با سند خود از على بن يقطين نقل كرده كه گفت: امام موسى بن جعفر عليه السلام از زندان به من نامه نوشت كه: فلانى پسر من، و سرور و آقاى فرزندان من است، من كنيه خودم را [كه ابوالحسن است] به او بخشيدم.[4]
شيخ صدوق قدسسره در عيون اخبار الرضا عليه السلام با سند خود از على بن يقطين نقل كرده كه گفت: موسى بن جعفر عليه السلام ابتداء و بدون پرسش به من فرمود: اين فرزندم
ـ با دست مبارك خود به امام رضا عليه السلام اشاره كرد ـ داناترين و فقيهترين فرزندان من است.[5]
و نيز با سند خود از مفضل بن عمر نقل كرده كه گفت: خدمت امام موسى بن جعفر عليهماالسلام رسيدم، و فرزندش على عليه السلام در دامنش بود، او را مىبوسيد و زبانش را مىمكيد و بر دوش خود مىگذاشت و در بغل مىفشرد و مىفرمود: پدر و مادرم فدايت چه خوشبويى تو، و چه پاكيزه سرشتى، و فضيلت تو چه آشكار است! عرض كردم: فدايت شوم نسبت به اين بچه در دلم محبّتى افتاد كه به جز شما نسبت به هيچ كس ديگرى چنين محبّتى احساس نمىكنم. به من فرمود: اى مفضّل! جايگاه او نسبت به من همچون جايگاه من نسبت به پدرم مىباشد.[6]
شيخ مفيد قدسسره در الارشاد مىگويد: مأمون در مقام تعريف امام عليه السلام براى حسن بن سهيل چنين گفت: در روى زمين كسى را برتر از اين مرد سراغ ندارم.[7]
طبرى در كتاب تاريخ خود مىنويسد: حسن بن سهل به عيسى بن محمّد بن ابى خالد نامه نوشت تا به او خبر دهد كه مأمون پس از خود على بن موسى بن جعفر بن محمّد را وليعهد خود قرار داده است، و اين به خاطر آن بود كه در ميان فرزندان عباس و فرزندان على كسى را بهتر و پارساتر و داناتر از او نيافت.[8]
ذهبى در كتاب سير اعلام النبلاء در ترجمه امام رضا عليه السلام چنين آورده است: امام سرور ابوالحسن على الرضا ابن موسى الكاظم... على الرضا منزلت والايى داشت و سزاوار خلافت بود.[9]
و نيز در كتاب تاريخ الاسلام مىنويسد: او امام ابوالحسن فرزند موسى الكاظم
فرزند جعفر الصادق فرزند محمّد باقر فرزند على زين العابدين فرزند حسين فرزند على بن ابىطالب است كه هاشمى علوى حسينى است،... او در زمان خود سرور بنى هاشم و بزرگوارترين و نجيبترين آنان بود، مأمون او را بزرگ مىداشت و در برابرش خضوع مىكرد... .[10]
يافعى در كتاب مرآة الجنان مىگويد: امام جليل القدر با عظمت، زاده سروران بزرگوار، على بن موسى الكاظم، يكى از امامان دوازدهگانه داراى مناقب و فضيلتها كه اماميه به آنان منتسباند و ساختار مذهبشان را بر آنان منحصر نمودهاند.[11]
ابن حجر در الصّواعق المحرقه در مقام بيان امامان پاك عليهمالسلام مىگويد: على الرضا، نامآورترين آنان در ميان مردم و بزرگوارترين آنان در منزلت بود، از اين جهت مأمون او را در دل خود جاى داد، و دخترش را به همسرى او در آورد، و در حكومتش شركت داد و امر خلافتش را به او واگذارد.[12]
شيخ كمال الدين بن محمّد بن طلحه شافعى در مطالب السؤول هنگام ذكر آن حضرت عليه السلام مىگويد: سخن درباره امير مؤمنان على و در باره زين العابدين على گذشت. اكنون درباره سومين آنان على «الرضا» است، و هر كس ژرف بنگرد و خوب بينديشد در مىيابد كه او در حقيقت وارث آن دو است، و حكم مىكند كه او سومين آن والامرتبگان است، و مناقب او بلند، و صفات او والا، و بزرگوارىهاى او حاتمى گونه (و كريمانه)، خوى و سرشتش أخزمىگونه (و نيكو)، اخلاقش عربى (و بخشنده)، جان گرامىاش هاشمى، و نژاد كريمش نبوى است، هرچه از فضيلت و مزايا براى او شمرده شود او برتر از آن است، و هر چه از مناقب
برايش بازگو شود او والاتر از آن است.[13]
شبراوى در الاتحاف مىگويد: او عليه السلام كريم و بزرگوار، با هيبت و وقار بود، پدر بزرگوارش موسى كاظم او را بسيار دوست مىداشت.[14]
نمونه هايى از شخصيت والاى امام رضا عليه السلام
دانش امام رضا عليه السلام
شيخ كلينى قدسسره در كافى با سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: خداوند عزّ وجلّ فريادرس و پناه و علم و نور و فضيلت و حكمت اين امّت را از صلب او [امام كاظم عليه السلام ]پديد مىآورد.[15]
امين الاسلام طبرسى در اعلام الورى از حاكم ابو عبداللّه حافظ با سند خود از اباصلت هروى نقل كرده كه گفت: من داناتر از على بن موسى الرضا عليه السلام نديدهام و هيچ دانشمندى او را نديد مگر آنكه درباره او همچون من گواهى داد، مأمون تعداد زيادى از دانشمندان اديان ديگر و فقهاى مذاهب و متكلمين را در مجالس متعدد گرد آورد، و حضرت بر همه آنان غالب و پيروز شد تا جايى كه همه آنان به فضيلت او و نقص و كمبود خودشان اقرار و اعتراف كردند.
از على بن موسى عليه السلام شنيدم مىفرمود: من در روضه مطهره مىنشستم و دانشمندان مدينه فراوان بودند، چون يكى از آنان در پاسخ مسئلهاى در مىماند همه به سوى من اشاره مىكردند و مىفرستادند كه من پاسخ دهم و من آنها را پاسخ مىدادم.
اباصلت مىگويد: محمّد بن اسحاق بن موسى بن جعفر از پدر خود برايم نقل
كرد كه موسى بن جعفر عليه السلام به فرزندانش مىفرمود: اين برادر شما على بن موسى الرضا دانشمند آل محمّد است، درباره دينتان از او بپرسيد، و آنچه را براى شما مىگويد نگهداريد (و عمل كنيد) زيرا از پدرم امام صادق عليه السلام بارها شنيدم به من فرمود: عالم آل محمّد در صلب تو است.[16]
عبادت امام رضا عليه السلام
شيخ صدوق قدسسره در عيون اخبار الرضا با سند خود از ابراهيم بن عباس نقل كرده كه گفت: حضرت عليه السلام شبها كم مىخوابيد و بيشتر شب را بيدار بود. بسيارى از شبها را از اول تا صبح شبزندهدارى مىكرد، زياد روزه مىگرفت، و روزه سه روز هر ماه از او ترك نمىشد.[17]
شبراوى در الاتحاف درباره عبادت حضرت عليه السلام مىگويد: او دائم الوضو بود، و همه شب نماز شب مىخواند، وضو مىگرفت و نماز مىگزارد و مىخوابيد، سپس برمىخواست وضو مىساخت و نماز مىخواند و مىخوابيد، و اين چنين ادامه مىداد تا صبح.[18]
مكارم اخلاق و تواضع امام رضا عليه السلام
شيخ صدوق قدسسره در عيون اخبار الرضا عليه السلام با سند خود از ابراهيم بن عباس نقل كرده كه گفت: هرگز نديدم كه امام رضا عليه السلام در حق كسى حتّى با يك سخن جفا كرده باشد، هرگز سراغ ندارم كه سخن كسى را قطع كرده باشد تا او سخنش را تمام كند، هرگز نيازمندى را كه توان برآوردن حاجتش را داشت ردّ نكرد، و هرگز پاى مبارك
خود را در حضور كسى دراز نكرد، و هرگز در حضور كسى تكيه نكرد، و هرگز نديدم كه به يكى از غلامان و كنيزهايش سخن ناروا بگويد، و هرگز نديدم آب دهان بيندازد، و هرگز نديدم با صداى بلند بخندد، هميشه خندهاش با تبسّم بود، چون سفره غذا آماده مىشد اگر تنها بود غلامان و بردگان حتى نگهبانان و تيماركنندگان حيوانات را همراه خود بر سفره غذا مىنشاند، كارهاى نيك و صدقه دادن در خفا را زياد انجام مىداد، و بسيارى از اين كمكها در شبهاى تاريك انجام مىگرفت، پس هر كس گمان برد كه در فضيلت مانند او را ديده است باور نكن.[19]
ابن شهرآشوب در مناقب نوشته است كه: حضرت عليه السلام وارد حمّام شد، يك نفر (كه او را نمىشناخت) به او گفت: اى مرد! مرا كيسه بكش، حضرت مشغول كيسه كشيدن او شد، و چون حضرت را به او شناساندند شروع كرد به عذرخواهى كردن، حضرت به او آرامش مىداد و كيسهاش مىكشيد.[20]
شيخ كلينى قدسسره در كافى با سند خود از عبداللّه بن صلت از مردى از اهل بلخ نقل كرده كه گفت: در سفر به خراسان همراه امام رضا عليه السلام بودم. روزى سفره غذا خواست، غلامان سياه و جز آنان را بر آن گرد آورد، عرض كردم: فدايت شوم كاش براى آنان سفره جدا مىانداختم.
فرمود: ساكت باش! پروردگار ما يكى است، مادر ما يكى است، پدر ما يكى است، و جزا در برابر عملها است.[21]
زهد امام رضا عليه السلام
ابن شهرآشوب در كتاب مناقب از محمّد بن عبّاد نقل كرده كه گفت: حضرت
رضا عليه السلامدر تابستان بر حصير، و در زمستان بر پلاس مىنشست، و جامهاش خشن بود و چون با مردم ديدار مىكرد لباس (محلّى و رسمى) مىپوشيد.[22]
سخاوت امام رضا عليه السلام
ابن شهرآشوب در كتاب مناقب آورده است كه: حضرت عليه السلام در روز عرفهاى همه اموالش را در خراسان (ميان فقرا) تقسيم كرد، فضل بن سهل به آن حضرت عرض كرد: اين ضرر و زيان است. فرمود: نه، بلكه سرمايه و سود است، چيزى را كه با آن پاداش و كرامت به دست آورى ضرر مشمار.[23]
احترام امام رضا به مهمان
شيخ كلينى قدسسره در كافى نقل كرده كه: مهمانى بر امام رضا عليه السلام وارد شد، حضرت بخشى از شب را نزد او نشسته بود و با او سخن مىگفت، پس چراغ دگرگون شد، آن مرد دست خود را دراز كرد تا چراغ را درست كند، حضرت او را باز داشت و خود به درست كردن چراغ اقدام نمود. آنگاه فرمود: ما مردمى هستيم كه مهمانانمان را به خدمت نمىگيريم.[24]
ولايت عهدى امام رضا عليه السلام
شيخ صدوق قدسسرهدر علل الشرائع با سند خود از اباصلت هروى نقل كرده كه گفت: مأمون به امام رضا عليه السلام عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! از فضل و دانش و زهد و پارسايى و عبادت تو آگاهم، و تو را به خلافت شايستهتر از خود مىدانم.
حضرت عليه السلام فرمود: به بندگى خداى عزّ وجلّ افتخار مىكنم، و با زهد و
بىرغبتى به دنيا نجات از شرّ دنيا را اميدوارم، و با پرهيز از حرامها دستيابى به مالهاى حلال را اميد دارم، و با تواضع و فروتنى در دنيا بلندمرتبگى نزد خدا را اميدوارم.
مأمون به حضرت گفت: من به اين نتيجه رسيدهام كه خود از خلافت كنار بكشم و آن را در اختيار شما قرار دهم، و خود با شما بيعت كنم.
حضرت فرمود: اگر اين خلافت از آن تو است و خدا آن را براى تو قرار داده است درست نيست لباسى را كه خداوند بر تو پوشانده است آن را دربياورى و براى ديگرى قرار دهى. و اگر خلافت از آن تو نيست بر تو جايز نيست كه آنچه را مال تو نيست براى من قرار دهى.
مأمون گفت: اى فرزند رسول خدا! بايد اين كار را بپذيرى.
فرمود: هرگز آن را از روى ميل نخواهم پذيرفت.
مأمون روزها پيوسته تلاش مىكرد، تا اينكه از پذيرش حضرت نااميد شد. آنگاه به حضرت گفت: اگر خلافت را نمىپذيرى و بيعت من را با خودت دوست ندارى، پس بايد وليعهد من باشى تا پس از من خلافت از آن تو باشد.
حضرت فرمود: سوگند به خدا! پدرم از پدران خود از امير مؤمنان از رسول خدا صلى الله عليه وآله برايم نقل كرد كه من پيش از تو از دنيا مىروم، و با زهر ستم كشته مىشوم، فرشتههاى آسمان و زمين بر من مىگريند، و كنار هارون الرشيد در سرزمين غربت [و دور از وطن ]دفن مىشوم.
مأمون گريست و آنگاه گفت: اى فرزند رسول خدا! چه كسى شما را مىكشد يا توان بدى بر شما را دارد با اينكه من زنده هستم؟
حضرت فرمود: اگر بخواهم بگويم كه چه كسى مرا مىكشد مىگويم (ولى مصلحت نمىبينم).
مأمون گفت: اى فرزند رسول خدا! به راستى مىخواهى با اين سخن خود راحت باشى و آن را از خود دور كنى تا مردم بگويند كه تو نسبت به دنيا بىرغبتى.
فرمود: سوگند به خدا از زمانى كه پروردگار متعال مرا آفريد دروغ نگفتهام، و در دنيا به خاطر دنيا زهد نورزيدهام، و به راستى مىدانم كه چه مىخواهى [و چه قصدى دارى].
گفت: چه قصدى دارم؟ فرمود: اگر راست بگويم در امان هستم. گفت: در امان هستى.
فرمود: تو با اين كار مىخواهى كه مردم بگويند على بن موسى الرضا نسبت به دنيا بىرغبت نيست، اين دنياست كه از او رويگردان است، آيا نمىبينيد كه چگونه ولايتعهدى را به طمع رسيدن به خلافت پذيرفت؟!!
مأمون ناراحت شد و گفت: به راستى شما هميشه با من جورى برخورد مىكنى كه آن را نمىپسندم و از خشمم در اَمانى، سوگند به خدا اگر ولايت عهدىرا نپذيرى شما را بر پذيرش آن مجبور مىكنم، اگر پذيرفتى كه هيچ، وگر نه گردنت را مىزنم.
حضرت فرمود: خداوند عزّ وجلّ مرا باز داشته است از اينكه خود را با دست خود به هلاكت بيندازم، حال كه چنين است آنچه مىخواهى انجام ده، ومن آن را مىپذيرم به شرط آنكه بر كسى حكومت نكنم و كسى را بركنار نكنم و هيچ رسم و سنتى را نشكنم و از فرمانروايى دور و مشاور باشم.
مأمون آن را از حضرت پذيرفت و عليرغم ميل آن حضرت او را وليعهد خود قرار داد.[25]
ابن شهرآشوب در مناقب از محمّد بن عرفه نقل كرده كه گفت: به امام رضا عليه السلامعرض كردم: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه وآله ! چه چيزى وادارت كرد كه ولايت عهدى را بپذيرى؟
فرمود: آنچه كه جدّم امير مؤمنان عليه السلام را وادار كرد تا وارد شورا شود.[26]
شهادت امام رضا عليه السلام
از آن حضرت نقل شده كه فرمود: من با زهر ستم از دنيا مىروم، فرشتگان آسمان و زمين بر من مىگريند، و در سرزمين غربت [و دور از وطن] به خاك سپرده مىشوم.[27]
حضرت در آخر ماه صفر سال 203 هجرى به شهادت رسيد، برخى روز سه شنبه هفدهم ماه صفر سال 203 و برخى جز آن را تاريخ شهادت حضرت ذكر كردهاند.[28]
[1] ـ عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 11، ح 1.
[2] ـ عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 12، ح 2.
[3] ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام، ج 4، ص 88.
[4] ـ كافى، ج 1، ص 313، ح 10.
[5] ـ نفس المصدر، ج 1، ص 18، ح 4.
[6] ـ عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 26، ح 28.
[7] ـ ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 261.
[8] ـ تاريخ طبرى، ج 7، ص 139.
[9] ـ سير أعلام ا لنبلاء، ج 9، ص 387 و 392.
[10] ـ تاريخ الإسلام للذهبى، ج 14، ص 269.
[11] ـ مرآة الجنان، ج 2، ص 11.
[12] ـ صواعق المُحرقه ابن حجر، ص 204.
[13] ـ مطالب السؤل، ج 2، ص 128.
[14] ـ الإتحاف بحبّ الأشراف، ص 155.
[15] ـ كافى، ج 1، ص 314، ضمن، ح 14.
[16] ـ إعلام الورى، ص 315.
[17] ـ عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 183، ضمن، ح 7.
[18] ـ الإتحاف بحبّ الأشراف، ص 155 ـ 156.
[19] ـ عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 182، ح 7.
[20] ـ كافى، ج 4، ص 362.
[21] ـ كافى، ج 8، ص 230، ح 296.
[22] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 360.
[23] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 361.
[24] ـ كافى، ج 6، ص 283، ح 2.
[25] ـ علل الشرايع، ج 1، ص 237، ح 1، باب 173؛ ورواه أيضاً في عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 138، ح 3.
[26] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 364.
[27] ـ تقدّم ذكره آنفا ضمن حديثٍ عن علل الشرايع.
[28] ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام، ج 4، ص 89.
- توضیحات
زندگی نامه امام كاظم عليه السلام
نام و نسب مبارك امام موسی کاظم عليه السلام
امام موسى، فرزند جعفر، فرزند محمّد، فرزند عليّ، فرزند حسين، فرزند على بن ابىطالب ـ كه صلوات خدا بر آنان باد ـ .
كنيه او: ابوالحسن، ابو ابراهيم.
لقبهاى او: عبد صالح [بنده شايسته]، صابر[بردبار]، كاظم [خوددار]، نفس زكيّة [جان وارسته]، باب الحوائج إلى اللّه.
مادر گرامى او عليه السلام: حميدة بربريّة[1].
ولادت امام موسی کاظم عليه السلام
حضرت ـ كه سلام خدابر او باد ـ در روز يك شنبه، هفتم ماه صفر سال 128 هجرى در ابواء به دنيا آمد، و برخى سال 129 هجرى گفتهاند، و برخى جز اين را ذكر كردهاند[2].
شخصيّت امام موسی کاظم عليه السلام
در حديثى كه از پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله در توصيف امامان دوازدهگانه عليهمالسلام نقل شده چنين آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در توصيف امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند خجسته و والا مرتبه بر اين ذريّه، ذريّه وارسته، خجسته و پاكيزهاى را قرار داد، رحمت خود را بر آن فرو فرستاد، و او را در نزد خود موسى ناميد[3].
امام صادق عليه السلام درباره فرزند خود امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: اينها فرزندان من هستند، و اين ـ اشاره به فرزند خود موسى عليه السلام ـ سرور آنان است و او حكمت و فهم و سخاوت و معرفت به نيازهاى دينى موارد اختلافى مردم را داراست، در او اخلاق نيكو و پناهبخشى كريمانه است، و او دربى از دربهاى خداى سبحان است، در او ويژگى ديگرى است كه از همه اينها بهتر است:... خداى سبحان پناه و فريادرس اين امّت را و نيز (مظهر اتمّ) علم و نور و فهم و حكمت اين امّت را از او پديد مىآورد[4].
شيخ مؤمن شبلنجي مىگويد: لقبهاى آن حضرت بسيار است. مشهورترين آنها: كاظم، سپس صابر و صالح و امين است، برخى از اهل علم مىگويد: او پيشواى بزرگ منزلت، يكتا حجّت (خدا و) عالِم شايسته است كه شبش را با قيام به عبادت و روزش را با روزهدارى سپرى مىكند، به خاطر بردبارى بيش از حدّ و گذشت او از ستمگرانش او را كاظم ناميدند، او در نزد مردم عراق به باب الحوائج الى اللّه معروف است، و اين به خاطر برآورده شدن حاجتهاى توسل كنندگان به اوست، مناقب و فضائل او بسيار و مشهور است[5].
ابو عبداللّه حسين خصيبى مىگويد: لقب او كاظم، صابر، مصلح، مبرهن، البيان، و صاحب معجزات است[6].
شيخ على بن محمّد مالكى مكّى مشهور به ابن صبّاغ مىگويد: مناقب و كرامتهاى آشكار او و فضائل و صفات درخشانش گواه آن است كه او قبّه شرافت را برگزيده و بر بلنداى آن قرار گرفته است، به اوج فضائل عروج كرده و بر بلنداى آن دست يازيده است و پيران سيادت و سرورى در برابر او سر فرود آوردهاند و آنان را پشت سر گذارده است و فرمانرواى غنائم بزرگوارى گشته و گزيدههاى آن را براى خود برگزيده است[7].
شيخ كمالالدين محمّد بن طلحه شافعى مىگويد: اوست پيشواى بزرگ منزلت، صاحب جايگاه والا، تلاش كنننده پى گير در تلاش، مشهور به عبادت و بندگى خدا، مواظب بر فرمانبرى از خدا داراى كرامتهاى نمايان كه شب را با سجده و قيام صبح مىكرد، و روز را با نيك كردارى و روزهدارى به پايان مىبرد، و به خاطر بردبارى بسيار و گذشت او از ستمگرانش، او را كاظم خواندند، با احسان خود بد كنندگانش را پاداش، و با گذشت خود با تبهكارانش مقابله مىكرد، به خاطر عبادت بسيارش او را عبد صالح مىگويند، و به خاطر برآورده شدن خواستههاى توسّل كنندگان به خدا به وسيله او، در نزد مردم عراق به باب الحوائج الى اللّه شناخته مىشود، خردها از كرامتهايش حيران است، و براى او
نزد خدا جايگاه راستينى كه هميشه ماندگار است قائل است[8].
سبط ابن جوزى مىگويد: او را كاظم، مأمون، طيّب، و سيّد لقب دادهاند، كنيه او ابوالحسن است، به خاطر عبادت و بندگى و تلاش و مجاهدت و شب زندهدارىاش او را عبد صالح مىخوانند... . [امام] موسى بخشنده و بردبار بود، از آنجايى كه هرگاه خبر بدگويى كسى از او به گوشش مىرسيد برايش مالى هديه مىفرستاد او را كاظم ناميدند[9].
خطيب بغدادى در شرح حال آن حضرت عليه السلام مىگويد: موسى بن جعفر به خاطر عبادت و تلاشش عبد صالح خوانده مىشد، اصحاب ما نقل كردهاند كه او وارد مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله شد، از آغاز شب به سجده رفت و شنيده مىشد كه در سجدهاش مىگفت: «عظيم [عظم] الذنب عندي فليحسن العفو عندك، يا أهل التقوى ويا أهل المغفرة: گناهم بزرگ است، پس بايسته است كه گذشت از نزد تو نيكو باشد اى شايسته پارسايى! اى شايسته آمرزش او. آن را تكرار مىكرد تا صبح شد. سخاوتمند و بخشنده بود. خبر كسى را برايش مىآوردند كه در صدد آزار او برآمده بود، و او برايش كيسه هزار دينارى مىفرستاد، هميشه كيسههاى سيصد دينارى چهارصد دينارى و دويست دينارى فراهم مىكرد و آنها را در مدينه ميان فقرا تقسيم مىنمود، و كيسههاى موسى بن جعفر به گونهاى بود كه به هر كس يكى از آنها مىرسيد بىنياز مىشد[10].
ابن شهرآشوب مىگويد: او برترين مردم بود در منزلت، و والاترين آنان در
جايگاه دينى، و سخاوتمندترين آنان در بخشش، و فصيحترين آنان در زبان، و شجاعترين آنان در دل، شرافتِ ولايت ويژه او شد، و ميراث نبوت را بدست آورد و در جايگاه خلافت (پيامبر) نشست، او زاده خاندان نبوّت و همپيمان جانشينى (خدا) بود[11].
دانش او عليه السلام
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه به يكى از اصحاب خود خطاب كرد و فرمود: اين فرزندم را كه مىبينى اگر درباره آنچه در قرآن است از او بپرسى با علم و دانش به تو پاسخ مىدهد[12].
عبادت او عليه السلام
ابو الحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام بخشى از ده سالى را كه در زندان هارون بود هر روز پس از طلوع خورشيد تا زوال آن در حال سجده بود، هارون بسا بالاى پشت بام مىرفت كه مشرف بر زندانى بود كه حضرت را در آن زندانى كرده بود و مىديد كه او در حال سجده است به ربيع گفت: اى ربيع! آن جامه چيست كه هر روز آن را در آنجا مىبينم؟ ربيع گفت: اى امير! آن جامه نيست، او موسى بن جعفر است، او هر روز پس از طلوع آفتاب تا هنگام ظهر در حال سجده است.
ربيع مىگويد: هارون به من گفت: اين از راهبان [و زاهدان] بنىهاشم است[13].
مأمون فرزند هارون الرشيد مىگويد: فضل بن ربيع بر هارون وارد شد و گفت: اى امير! مردى كه گمان مىرود موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب باشد جلو درب است؛ پس هارون رو كرد به ما ـ در حالى كه من و امين و مؤتمن و باقى فرماندهان بالاى سر او بوديم ـ گفت: مواظب خودتان باشيد، آنگاه به دربان گفت: اجازه ورود دهيد، و او را به اينجا بياوريد، ما در اين حال بوديم كه ناگاه پيرمردى قد خميده كه عبادت او را شكسته بود وارد شد، گويى تكيده كهنسالى بود كه بر چهره و بينىاش آثار سجده است[14].
از عبداللّه قروى نقل شده كه گفت: بر فضل بن ربيع وارد شدم در حالى كه بر پشت بام نشسته بود، به من گفت: نزديك بيا، نزديك شدم تا در كنارش قرار گرفتم، به من گفت: به اتاق آن خانه بنگر، نگاه كردم، گفت: داخل اتاق چه مىبينى؟ گفتم: جامهاى افتاده است. گفت: خوب نگاه كن. با دقت نگاه كردم تا مطمئن شدم و گفتم: مردى در حال سجده است.
گفت: او را مىشناسى؟ گفتم: خير، گفت: اين مولاى تو است. گفتم: مولاى من كيست؟ گفت: خود را به نادانى مىزنى! گفتم: خود را به نادانى نمىزنم، لكن مولايى براى خود سراغ ندارم.
گفت: اين ابوالحسن موسى بن جعفر است، من شب و روز مواظب او هستم، هيچ وقت او را جز بر اين حالتى كه برايت مىگويم نديدهام: بعد از آنكه نماز صبح را مىخواند مشغول تعقيب است تا خورشيد طلوع كند، آنگاه سر به سجده
مىگذارد و پيوسته در حال سجده است تا زوال خورشيد فرا رسد، و كسى را موظّف كرده است تا زوال خورشيد را به او خبر دهد، سراغ ندارم كه غلام بگويد زوال خورشيد شد مگر كه بر مىخيزد و بىآنكه وضوى جديدى بسازد شروع به نماز مىكند، و من يقين دارم كه او در حال سجده نخوابيده و چرت نزده است، و نماز را ادامه مىدهد تا از نماز عصر فراغت يابد، چون نماز گزارد به سجده مىرود و پيوسته در حال سجده است تا خورشيد غروب كند، و چون خورشيد غروب كرد از سجده بر مىخيزد بىآنكه وضوى جديدى بسازد نماز مغرب را مىخواند، و پيوسته در حال نماز و تعقيبات آن است تا زمانى كه نماز عشاء بگزارد، و چون نماز عشاء را خواند با گوشت بريان شده كه برايش مىآورند افطار مىكند، سپس تجديد وضو مىكند، آنگاه به سجده مىرود، سپس سر از سجده بر مىدارد و اندكى مىخوابد، سپس بر مىخيزد و تجديد وضو مىكند، آنگاه به نماز مىايستد، و در طول شب پيوسته نماز مىخواند تا فجر طلوع كند، چون خبر طلوع فجر را مىشنود، بر مىخيزد و نماز صبح را مىخواند، از زمانى كه او را تحويل من دادهاند كارش همين است[15].
بخشش او و دلجويى او از مردم
از نيازمندان مدينه دلجويى مىكرد، شبها پول و سكّه و چيزهاى ديگر براى آنان مىبرد، آنها را به آنان مىداد در حالى كه آنان نمىدانستند از جانب چه كسى
و از كجا برايشان مىآيد، و هميشه كيسههاى صد دينارى و سيصد دينارى مىبخشيد، كيسههاى (بخشش) امام كاظم عليه السلام ضرب المثل شده بود[16].
بردبارى امام موسی کاظم عليه السلام
نقل شده: مردى در مدينه حضرت را اذيت مىكرد و به اميرمؤمنان على عليه السلامدشنام مىداد، يكى از اطرافيان حضرت گفت: اجازه دهيد او را به قتل برسانيم، حضرت آنان را به شدّت از اين كار نهى كرد و به شدّت از آن باز داشت، و درباره آن مرد سؤال كرد، گفتند: بيرون مدينه كشاورزى مىكند، حضرت سوار بر مركب شد و به سمت مزرعه آن مرد رفت و او را در آنجا يافت، با درازگوش خود وارد مزرعه شد، آن مرد داد زد مزرعه ما را لگدمال نكن، حضرت با درازگوش خود رفت تا به او رسيد، از مركب پايين آمد و كنار او نشست، و (چنان كرد كه) با هم خنديدند، به او گفت: چه مقدار به مزرعه تو زيان وارد كردم؟ گفت: صد دينار. فرمود: اميدوارى چه مقدار محصول دهد؟ گفت: علم غيب نمىدانم. فرمود: گفتم اميدوارى چه مقدار محصول از آن برداشت كنى؟ گفت: اميدوارم دويست دينار محصول بردارم. حضرت سيصد دينار به او داد و فرمود: اين هم مزرعه تو كه به حال خود باقى است، آن مرد برخاست و سر مبارك حضرت را بوسيد، و حضرت از آنجا برگشت. و چون (هنگام نماز) به مسجد رفت ديد آن مرد آنجا نشسته است، آن مرد تا حضرت را ديد گفت: «خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا قرار دهد». دوستانش به سوى او شتافتند و گفتند: داستان تو چيست؟ تو قبلاً خلاف اين را مىگفتى؟ آن مرد با آنان به ستيز و بدگويى پرداخت، و براى حضرت عليه السلام هرگاه
مىآمد و مىرفت دعا مىكرد، امام به يارانش كه مىخواستند او را بكشند فرمود: كدام بهتر بود؟ آنچه شما مىخواستيد يا آنچه من انجام دادم و كار او را به اين مقدار سامان بخشيدم[17]؟!
دليرى امام موسی کاظم عليه السلام در برابر پادشاه ستم
محمّد بن سابق بن طلحه انصارى مىگويد: چون حضرت را نزد هارون بردند، از جمله پرسشهاى او از حضرت اين بود: اين خانه (و مقام) چيست؟
فرمود: اين خانه تبهكاران است. و تلاوت فرمود: «سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً»[18]؛ به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر مىورزند، از (ايمان به) آيات خود منصرف مىسازم، آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانهاى را ببينند به آن ايمان نمىآورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را راه خود انتخاب نمىكنند، و اگر طريق گمراهى را ببينند آن را راه خود انتخاب مىكنند.
هارون گفت: پس اين خانه (از آنِ) كيست؟
فرمود: اين براى پيروان ما فرصت است، و براى ديگران فتنه.
هارون گفت: پس چرا صاحب (اصلى) اين خانه آن را نمىگيرد؟[19]
فرمود: آن را از او گرفتند در حالى كه آباد بود، و آن را پس نمىگيرد مگر زمانى كه آبادانى آن برايش ممكن باشد. گفت: پيروانت كجا است؟
امام عليه السلام تلاوت كرد: «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ»[20]؛ كافران از اهل كتاب و مشركان دست (از آيين خود) برنمىدارند تا دليل روشنى براى آنها بيايد.
هارون گفت: پس ما كافريم؟!
فرمود: خير، شما چنانيد كه خدا فرمود: «الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ»[21]؛ كسانى كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند، و قوم خود را به سراى نيستى و نابودى كشاندند.
اينجا بود كه هارون ناراحت شد و بر آن حضرت خشم گرفت[22].
از كرامات امام موسی کاظم عليه السلام
احمد بن جعفر بن حمدان قطيعى مىگويد: از حسن بن ابراهيم ابو على خلاّل شنيدم مىگفت: هيچ مشكلى برايم پيش نيامد كه آهنگ قبر موسى بن جعفر را كردم و به آن حضرت متوسّل شدم مگر آنكه خداوند آنچه را مىخواستم به من داد[23].
ابن صبّاغ مالكى در فصول المهمة مىگويد: او نزد مردم عراق به باب الحوائج
الى اللّه معروف است، و اين به خاطر برآوردن حاجتهاى مسلمانان است[24].
قبلاً از ابن طلحه شافعى مانند آن را نقل كرديم، و اينكه عقلها از كرامتهاى او حيران است، و درك مىكند كه براى او در پيشگاه خداوند قدم راستينى است كه هميشه پايدار است و زوالناپذير[25].
و نيز از ابن شهرآشوب مطلبى را نقل كرديم درباره آن زنى كه در بغداد مىدويد.
گفتند: كجا؟ گفت: خدمت موسى بن جعفر عليه السلام، چون فرزندم را زندانى كردهاند، فردى حنبلى مذهب به او گفت: او خود در زندان از دنيا رفت.
آن زن گفت: [خدايا!] به حق كشته شده در زندان قدرت خود را به من بنمايان، پس ناگهان فرزند او آزاد شد و فرزند استهزا كننده را به جرم او گرفتند[26].
شهادت امام موسی کاظم عليه السلام
حضرت را روز 25 ماه رجب سال 183 در زندان با سمّ شهيد كردند، برخى تاريخ شهادت حضرت را شش روز باقيمانده از ماه رجب و برخى جز آن را ذكر كردهاند[27].
[1] و 2 ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم السلام، ج 4، ص 5 ـ 6.
[3] ـ عيون أخبار الرضا عليهالسلام، ج 1، ص 50، باب 6، ضمن ح 29.
[4] ـ عيون أخبار الرضا عليهالسلام، ج 1، ص 20، باب 4، ضمن ح 9.
[5] ـ نور الأبصار، ص 301.
[6] ـ الهداية الكبرى، ص 263.
[7] ـ فصول المهمّه، ص 232.
[8] ـ مطالب السؤول، ج 2، ص 120.
[9] ـ تذكرة الخواصّ، ص 312.
[10] ـ تاريخ بغداد، ج 13، ص 29، شماره 6987.
[11] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 323.
[12] ـ قرب الإسناد، ص 335، ذيل، ح 1237.
[13] ـ عيون أخبار الرضا عليهالسلام، ج 1، ص 77 ـ 78، باب 7، ح 14.
[14] ـ نفس المصدر، ج 1، ص 72 ـ 73، باب 7، ضمن ح 11.
[15] ـ عيون أخبار الرضا عليهالسلام، ج 1، ص 87، باب 8 ، ضمن ح 10.
[16] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 318.
[17] ـ نگاه كن: تاريخ بغداد، ج 13، ص 30، شماره 6987؛ تهذيب الكمال، ج 18، ص 453، شماره 6841.
[18] ـ الأعراف: 146.
[19] ـ قال المجلسي قدسسره: لعلّ المعنى أ نّه لا يأخذها إلاّ في وقتٍ يُمكنه عمارتها. بحارالأنوار، ج 48، ص 138.
[20] ـ البيّنة: 2.
[21] ـ إبراهيم: 28.
[22] ـ الاختصاص: 262.
[23] ـ تاريخ بغداد، ج 1، ص 133.
[24] ـ فصول المهمّه، ص 231.
[25] ـ نگاه كن: ص 289.
[26] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 305.
[27] ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم السلام، ج 4، ص 7.
- توضیحات
امام جعفر صادق عليه السلام
نام امام جعفر صادق و نياكان او عليهمالسلام :
او امام جعفر، فرزند محمّد، فرزند عليّ، فرزند حسين، فرزند عليّ بن ابىطالب، فرزند عبدالمطّلب، فرزند هاشم فرزند عبدمناف است.
كنيه او: ابو عبداللّه.
القاب او: صادق[راستگو، راستكردار]، فاضل، طاهر [پاك]، كافل [سرپرست فقرا و ايتام]، صابر [بردبار]... .
مادر او عليه السلام: فاطمه دختر قاسم بن محمّد بن ابىبكر[1].
ولادت امام جعفر صادق عليه السلام:
روز دوشنبه هفدهم ربيع الأوّل سال هشتاد و سه هجرى است و بعضى گفتهاند: روز سه شنبه هشتم رمضان همان سال.[2]
سخنان ديگران درباره امام جعفر صادق عليه السلام:
ذهبى در شرح زندگى ايشان گويد: جعفر، فرزند محمّد، فرزند على، فرزند شهيد ابى عبداللّه، گل پيامبر و نوه و محبوبش حسين، فرزند امير مؤمنان
ابى الحسن على بن ابىطالب، فرزند عبد مناف بن شيبه ـ و او عبدالمطّلب است ـ فرزند هاشم ـ و اسم او عمرو است ـ فرزند عبدمناف بن قُصيّ، امام صادق بزرگ بنى هاشم، ابا عبداللّه قرشى هاشمى علوى نبوى مدنى يكى از بزرگان بلندآوازه است.[3]
در جاى ديگر درباره ايشان مىگويد: جعفر فرزند محمّد فرزند على فرزند حسين، هاشمى ابا عبداللّه، يكى از امامان بزرگ و بلندآوازه و نيكوكار و راستگوى و والا مقام است.[4]
شيخ كمال الدين محمّد بن طلحه شافعى درباره آن حضرت مىگويد: او از بزرگان اهل بيت و سروران آنان است، داراى دانشهاى زياد، عبادتهاى فراوان، ذكرهاى پيوسته و وارستگى آشكار و تلاوت بسيار قرآن است، در معانى قرآن غواصى مىكرد و از اقيانوس آن گوهرها و جواهرات (معارف) را بيرون مىكشيد و به نتايج عجيبى دست مىيافت. لحظات زندگىاش را بر اساس انواع طاعات تقسيم مىكرد و بر اين اساس خود را مورد محاسبه قرار مىداد، ديدار او آخرت را به ياد مىآورد، و شنيدن كلامش موجب دورى از دنيا مىشد، و پيروى او بهشت را به ارمغان مىآورد، نور چهرهاش شاهد آن بود كه از نسل پيامبر است، و پاكى كردارش نشانگر آن بود كه از ذريّه رسالت است.[5]
از او حديث نقل كردهاند و جماعتى از امامان و بزرگان (اهل سنت) از دانش او بهره بردهاند... و فرا گرفتن حديث از او را (افتخار و) منقبتى براى خود شمردهاند و فضيلتى كه به دست آوردهاند.[6]
شيخ على بن محمّد المالكى معروف به ابن صباغ مىگويد: [امام ]جعفر صادق عليه السلامجانشين پدرش محمّد بن على عليهماالسلام و وصىّ او و برپا كننده امامت بعد از او بود، و بر امّت با فضل دانش خود برترى داشت، از همه نامورتر بود و قدر و منزلتش از همه بالاتر بود، و مردم به حدّى از دانش او نقل كردند كه سوارهها به حركت در آمدند و آوازه و ياد و نامش در همه شهرها پيچيد و دانشمندان به اندازهاى كه از او حديث نقل شده از هيچ يك از اهل بيت عليهمالسلام حديث نقل نكردهاند.
و بسيارى از بزرگان امّت از او حديث نقل كردهاند مانند يحيى بن سعيد، ابن جريح، مالك بن انس، سفيان ثورى، ابن عينيه، ابو حنيفه، شعبة، ابو ايوب سجستانى و غيره.[7]
عالم نسب شناس جمال الدين احمد بن على الحسينى معروف به ابن عِنَبَه درباره آن حضرت مىگويد: به او ستون گرانمايگى گفته مىشود و فضايل او بين مردم پيوسته و فراوان گفته مىشود و بين خاص و عام مشهور و بلندآوازه است.
محيى الدين نووى از عمر بن ابى المقدام (از علماى اهل سنت) نقل مىكند كه گفت: هر گاه به جعفر بن محمّد نظر مىافكندم مىيافتم كه از نسل پيامبران است.[8]
ابن خلّكان از علماى اهل سنت در كتاب وفيات درباره آن حضرت مىگويد: ... از بزرگان اهل بيت بود، و صادق لقب گرفته بود چون در گفتارش راستگو بود و فضائلش مشهورتر از آنست كه بيان شود[9].
شهرستانى در كتاب ملل و نحل مىگويد: ابو عبداللّه جعفر بن محمّد صادق، او داراى علم سرشار در دين، و ادب كامل در حكمت، و بىرغبتى كامل نسبت به دنيا و پارسايى تامّ نسبت به شهوات و هواى نفس بود، و مدتى در مدينه زيست كه پيروانش را بهره رساند و دوستدارانش را از اسرار علوم لبريز ساخت... .[10]
شيخ عبداللّه شبراوى مىگويد: ششم از امامان جعفر صادق، داراى مناقب زياد و فضائل مشهور است... و فضائل ناياب و شرافت او بر پيشانى روزگار نمودار و انجمنهاى بزرگوارى و عزّت از مفاخر و آثار او آكنده است.[11]
مالك بن انس: [امام يكى از چهار فرقه اهل سنت] مىگويد: برتر از فضل و علم و عبادت (امام) جعفر صادق عليه السلام را هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر هيچ قلبى خطور نكرده است[12].
زيد بن على [فرزند امام سجاد عليه السلام كه زيديه او را امام خود مىدانند] مىگويد: خداوند در هر زمانى مردى از ما اهل بيت را بر آفريدگانش حجت قرار داده است و حجت زمان ما فرزند برادرم جعفر است هر كه از او پيروى كند گمراه نمىشود و هر كه با او مخالفت ورزد هدايت نمىشود.[13]
مذهب جعفرى:
فرصتى براى امام صادق عليه السلام جهت نشر علوم و عقائد و معارف اهل بيت پيش آمد كه براى ساير ائمه فراهم نشد و آن به چند علت بود:
- امام صادق عليه السلام معاصر اواخر دولت بنى مروان و اوائل دولت بنى عباس بود
[كه اولى سست شده و در آستانه فروپاشى بود و دومى هنوز شكل نگرفته و مسلط نشده بود] و درگيرى اين دو گروه با هم براى تصاحب قدرت، موجب شد كه از درگيرى با امام عليه السلام و محدود و محصور ساختن او منصرف شوند و اين فرصتى براى آن حضرت عليه السلام پيش آورد كه براى نياكان و فرزندانش رخ نداد. - طولانى بودن زمان امامت آن حضرت كه بيش از سى سال به درازا كشيد.
- ظهور تعدادى مدارس علمى و مذاهب فقهى به طورى كه ايام امامتش ايّام علم و فقه و كلام و مناظره بود او آشكارا حق را بيان مىكرد و مطالب باطل و گمراه كننده را از ميان بر مىداشت.
- بسيارى شاگردان آن حضرت، تعداد آنان را چهار هزار يا بيشتر ذكر كردهاند كه در ميان آنان از بزرگان و رهبران و امامان اهل سنت همچون مالك و ابوحنيفه وسفيانها و ديگران به چشم مىخورد.
اينها موجب شد كه مذهب اهل بيت به نام مذهب جعفرى شناخته شود.
از جمله تعاليم و توصيههاى امام جعفر صادق عليه السلام:
مردم را از راه [عمل و] غير زبان خود به نيكى دعوت كنيد تا از شما كوشش و راستى و پرهيزكارى ببينند.[14]
و نيز فرمود: فقط دوست دارم جوانان شما را از صبحگاه [تلاشگر و] در دو حال ببينم: يا داشمند يا دانش پژوه، سوگند به خدايى كه محمد را به حق به پيامبرى برانگيخت اگر چنين نكند كوتاهى كرده است، و اگر كوتاهى كند (عمر خود را) تباه كرده است، و اگر تباه كند گناه كرده است، و اگر گناه كند در آتش جاى دارد.[15]
و نيز فرمود: پيامبر حجّت خدا بر بندگان است، و حجّت ميان خدا و بندگان عقل است.[16]
و نيز فرمود: دانش سپر (محافظ) است، و راستى گرانمايگى و عزت است، و نادانى خوارى است، و فهم بزرگوارى است، و سخاوت رستگارى است، و خوشخوئى مهرانگيز است، و كسى كه زمانش را بشناسد شبهه بر او هجوم نياورد، و دور انديشى چراغدان گمان[ها] است (كسى كه به چيزى گمان دارد بايد با دورانديشى و احتياط عمل كند تا در تاريكى خطا و پشيمانى واقع نشود). و خدا دوستدار كسى است كه او را بشناسد و دشمن كسى است كه [او را نشناخته و] چيزى از خود بسازد و به خدا نسبت دهد، و خردمند آمرزنده است، و نادان نمك به حرام و حيلهگر است، اگر مىخواهى احترام شوى نرمخو و مهربان باش و اگر مىخواهى اهانت شوى [تندخو باش و] درشتى كن، و هر كه ذاتش گرانمايه باشد دلش مهربان است، و آنكه [ذات و] تبارش ناهنجار باشد سنگ دل است، و هر كه (در انجام وظيفه) كوتاهى كند سردرگم شود، و هر كس از سرانجام كار خود نگران است در آنچه نمىداند تحقيق مىكند، و كسى كه نا آگاهانه به كارى اقدام كند خود را به دردسر مىافكند.[17]
و نيز فرمود: به اهل بيت پيامبرتان نظر كنيد و همپاى راه و سيره آنان باشيد و قدم جاى قدم آنان بگذاريد زيرا آنان هرگز شما را از راه هدايت خارج نمىكنند و به گمراهى و فساد برنمىگردانند.[18]
مواضع قاطع امام جعفر صادق عليه السلام:
روزى مگسى بر صورت منصور (خليفه عباسى) نشست و او آن را كنار زد، دوباره بازگشت تا منصور را به ستوه آورد، امام صادق عليه السلام در آن موقع حضور داشت، منصور گفت: اى أبا عبداللّه! خدا مگس را براى چه آفريده است؟ حضرت فرمود: براى آنكه با آن سركشان را خوار كند، پس منصور ساكت شد.[19]
ابن حمدون مىگويد: منصور به امام نامه نوشت كه جرا شما مثل ساير مردم نزد ما رفت و آمد نمىكنى؟ حضرت جواب داد، ما جرمى نداريم كه از جهت آن از تو بترسيم، و نزد تو از امور آخرت چيزى نيست كه به آن اميد داشته باشيم، و تو در نعمتى نيستى كه به تو شادباش بگوئيم، و آن را نقمت نمىبينى كه به تو تسليت بگوييم پس نزد تو چه كنيم؟!
منصور نوشت: همراه ما باشيد تا ما را نصحيت كنيد، حضرت جواب داد: كسى كه دنيا را بخواهد تو را نصحيت نمىكند و كسى كه آخرت را بخواهد با تو همراه نمىشود.
منصور گفت: به خدا قسم فرق كسانى كه به دنبال دنيا هستند با كسانى كه به دنبال آخرت هستند را بر من معلوم كرد، و او از كسانى است كه آخرت را مىخواهد نه دنيا را[20].
عبداللّه بن سليمان تميمى نقل مىكند: زمانى كه محمد و ابراهيم فرزندان عبداللّه بن حسن بن حسن (نوههاى امام مجتبى عليهمالسلام) كشته شدند منصور شخصى به نام شبَّة بن عقال را رهسپار مدينه و والى مردم قرار داد، او چون وارد شد و روز
جمعه فرا رسيد به مسجد النبى در آمد و بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت: على بن ابىطالب با جماعت مسلمين به مخالفت برخاست و با مؤمنين جنگيد و امر حكومت را براى خود خواست و آن را از اهلش باز داشت، پس خداوند او را از آرزوهايش محروم كرد و با غم و اندوه از دنيا برد، و اين فرزندانش نيز راه او را دنبال مىكنند و بدون لياقت به دنبال حكومت هستند، از اين رو در اطراف زمين كشته مىشوند و در خون خود غوطه مىخورند.
او مىگويد: سخن او بر مردم گران آمد ولى كسى جرأت سخن گفتن نداشت در اين هنگام شخصى با لباس مندرس[21] برخاست و گفت:
ما خدا را سپاس مىگوييم و بر محمد خاتم پيامبران و سرور فرستادگان و بر همه فرستادگان خدا و پيامبرانش درود مىفرستيم، اما آنچه از خير و خوبى گفتى پس ما شايسته آنيم، و آنچه از بدى گفتى تو و سرورت سزاوار و شايسته آن هستيد، اى كه بر مركب ديگرى سوارى و توشهى ديگرى را مىخورى! برو گم شو. سپس به مردم رو كرد و فرمود: آيا خبر ندهم شما را از كسى كه در قيامت از سبكترين مردم در ترازوى عمل، و آشكارترين آنان در زيان است؟ كسى كه آخرت خود را به دنياى ديگرى بفروشد و او همين فاسق است. پس سكوت مردم را فرا گرفت، و حاكم در حالى كه هيچ سخنى [براى گفتن] نداشت از مسجد بيرون رفت. پرسيدم اين مرد كيست؟ گفتند: اين جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابىطالب ـ كه صلوات خدا بر آنان باد ـ است.[22]
نمونههايى از احتجاجات امام جعفر صادق عليه السلام :
از هشام بن حكم نقل شده كه گفت: ابن ابى العوجاء[23] [كه يكى از زنديقهاى عصر امام صادق عليه السلام بود] خدمت امام صادق عليه السلام رسيد، امام صادق عليه السلام به او فرمود: اى پسر ابى العوجاء! آيا تو ساخته [و آفريده] شدهاى يا ساخته نشده؟
گفت: من ساخته شده نيستم.
حضرت فرمود: اگر ساخته [ و آفريده] شده بودى چگونه بودى؟
ابن ابى العوجاء نتوانست جواب دهد بلند شد و رفت[24].
از يونس بن يعقوب نقل شده كه گفت: خدمت امام صادق عليه السلامبودم كه مردى از اهل شام بر حضرت وارد شد و گفت: من عالم به دانش كلام و فقه و واجبات هستم، آمدهام تا با اصحابت مناظره كنم.
حضرت به او فرمود: آيا اين سخن تو از سخن رسول خدا صلىاللهعليهوآلهاست يا از خودت مىباشد؟
گفت: برخى از سخن رسول خدا است و برخى از خودم.
فرمود: پس در اين صورت تو شريك رسول خدا صلىاللهعليهوآله هستى! گفت: نه.
فرمود: آيا وحى را از خداوند متعال شنيدهاى؟ گفت: نه.
فرمود: پس آيا فرمانبرى تو همچون فرمانبرى رسول خدا واجب است؟ گفت: نه.
حضرت رو كرد به من و فرمود: اى يونس! اين پيش از آنكه سخن بگويد پاسخ خود را داد.[25]
از عبداللّه بن شبرمه نقل شده كه گفت: من و ابوحنيفه خدمت امام رسيديم، حضرت به ابن ابى ليلى فرمود: اين كيست كه همراه تو است؟ گفت: اين مردى است كه در امر دين آگاه و صاحب نفوذ است.
فرمود: گويا امر دين را با رأى خود قياس مىكند؟ گفت: آرى.
امام به ابو حنيفه فرمود: نامت چيست؟ گفت: نعمان...
فرمود: گمان نمىكنم چيزى بلد باشى. ـ سپس امام عليه السلام شروع كرد درباره چيزهايى از او بپرسد، ابو حنيفه نتوانست پاسخ بگويد، و چون امام عليه السلام از آنها پاسخ داد ـ فرمود: اى نعمان! پدرم از جدّم به من خبر داد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآلهفرمود: نخستين كسى كه امر دين را با رأى خود قياس كرد ابليس بود، خداوند متعال به او فرمود: براى آدم سجده كن، گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»[26] «من از او بهترم، مرا از آتش آفريدى و او را از گِل آفريدى»، پس هر كه دين را با رأى خود قياس كند خداوند متعال در قيامت او را قرين و همنشين ابليس سازد، زيرا او در قياس كردن از ابليس پيروى نموده است[27].
شهادت امام جعفر صادق عليه السلام:
كه سلام خدا بر او باد در ماه شوّال سال 148 هجرى از دنيا رفت، و گفته شده كه: روز دوشنبه نيمه ماه رجب همان سال از دنيا رفته است.[28]
[1] و 2ـ نگاه كنيد: موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام، ج 1، ص 359 ـ 361.
[3] ـ سير أعلام النبلاء، ج 6، ص 255، شماره 117.
[4] ـ ميزان الاعتدال، ج 1، ص 414، شماره 1519.
[5] ـ مطالب السؤول، ج 2، ص 110.
[6] ـ فصول المهمّه، ج 2، ص 907 ـ 909.
[7] ـ عُمدة الطالب، ص 176.
[8] ـ تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص 150، صفة الصفوة، ج 2، ص 98، حلية الاولياء، ج 3، ص 225، شماره 236.
[9] ـ وفيات الأعيان، ج 1، ص 327، شماره 131.
[10] ـ ملل و نحل، ج 1، ص 147.
[11] ـ الإتحاف بحبّ الأشراف، ص 146.
[12] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 248.
[13] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 277.
[14] ـ كافى، ج 2، ص 105، ح 10.
[15] ـ امالى طوسى، ج 1، ص 310.
[16] ـ كافى، ج 1، ص 25، ح 22.
[17] ـ تحف العقول، ص 356.
[18] ـ شرح نهج البلاغه از شيخ محمّد عبده، ج 1، ص 189.
[19] ـ نور الأبصار شبلنجي، ص 299.
[20] ـ كشف الغمّه، ج 2، ص 420.
[21] ـ السَّحْق: الثوب الخلق الّذي انسحق وبَليَ به. لسان العرب، ج 10، ص 153.
[22] ـ امالى طوسى، ج 1، ص 50 .
[23] ـ هو عبدالكريم بن أبي العوجاء، أحد الزنادقة في عصر الإمام الصادق عليه السلام. نگاه كنيد: الكنى والألقاب قمّي، ج 1، ص 201.
[24] ـ احتجاج، ج 2، ص 333.
[25] ـ همان، ج 2، ص 364.
[26] ـ اعراف، آيه 12.
[27] ـ حلية الاولياء، ج 3، ص 229، ح 3797، كشف الغمّه، ج 2، ص 397 از حلية الاولياء.
[28] ـ نگاه كنيد: موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام، ج 1، ص 361.
- توضیحات
امام محمّد باقر عليه السلام
نام و نَسَب امام محمّد باقر عليه السلام:
او امام محمّد، فرزند علىّ، فرزند حسين، فرزند علىّ بن ابىطالب، فرزند عبدالمطّلب، فرزند هاشم، فرزند عبد مناف است.
كنيه او: ابو جعفر.
القاب او: باقر، شاكر، هادى، امين، ...
مادر او: فاطمة دختر حسن فرزند علىّ عليهماالسلام.[1]
ولادت امام محمّد باقر عليه السلام:
در زمان حيات جدّش امام حسين عليه السلام در مدينه روز جمعه اول رجب سال 57 هجرى به دنيا آمد، سوم صفر و تاريخهاى ديگر هم ذكر كردهاند.[2]
شخصيت امام محمّد باقر عليه السلام:
جابر بن عبداللّه انصارى در مسجد پيامبر همواره مىنشست و ندا مىكرد: اى شكافنده دانش! اى باقر علم! اهل مدينه مىگفتند: جابر هذيان مىگويد، مىگفت:
نه به خدا هذيان نمىگويم، لكن از رسول خدا صلىاللهعليهوآله شنيدم كه مىفرمود: تو فرزندى از من را خواهى ديد كه اسم او اسم من است، شكل او شكل من است، دانش را به صورت ويژه مىشكافد، بدين سبب است كه من چنين مىگويم.[3]
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه مىفرمود: پدرم براى من نقل فرمود، و در آن روز بهترين محمّدى بر روى زمين بود.[4]
ابن حجر هيتمى گويد: ابو جعفر محمّد باقر، به اين اسم ناميده شد، از بَقَرَ الأرضَ يعنى شافت زمين را و آشكار كرد پنهانىها و مخازن آن را، از اين رو امام باقر عليه السلام اسرار پنهان گنجهاى معارف و حقايق احكام و حكمتها و لطائف معرفتى را آنچنان آشكار كرد كه جز بر افراد بىبصيرت و بدضمير پوشيده نماند، و به همين دليل است كه درباره او گفته شده: او شكافنده دانش است و گرد آورنده آن و آشكار كننده علم خود است و بالا برنده آن، قلبش باصفا، علم و عملش پاكيزه، وجودش پاك، اخلاقش شريف، و لحظات عمرش در طاعت خدا سپرى شده است، و از اوصاف مقامات عارفين آنچنان برخوردار است كه زبانهاى توصيف كنندگان ياراى بيان آن را ندارند و داراى كلمات زيادى است در سير الى اللّه و معارف الهى كه در اين مختصر نمىگنجد.[5]
و ذهبى مىگويد:
ابو جعفر باقر محمّد فرزند علىّ بن الحسين امام مورد وثوق هاشمى علوى مدنى يكى از بزرگان [جهان اسلام]... و او در زمان خودش آقا و سرور بنى هاشم بود، و به باقر شهرت داشت، زيرا باقر از ريشه «بَقَرَ العلم» است يعنى دانش را
شكافت و به ريشه و اسرار آن پى برد.[6]
و در جاى ديگر مىگويد: او از كسانى بود كه بين علم و عمل و سيادت و شرافت، و وثاقت و وقار جمع كرده بود، او شايسته خلافت بود، ابو جعفر رهبرى كوشا، تالى تلو [يا: تلاوت كننده] كتاب خدا و والا مقام بود.[7]
ابن عماد حنبلى [در وصف امام] مىگويد: او از فقيهان مدينه بود، به او باقر مىگفتند زيرا او علم را شكافت و ريشه و اسرارش را شناخت و آن را باز كرد، و او يكى از امامان دوازدهگانه به اعتقاد شيعه بود.[8]
و محمّد فريد وجدى مىگويد: باقر دانشمندى نيك سرشت و سرورى جليل القدر بود، و باقر ناميده شد زيرا شكافنده علم بود و آن را بسط مىداد.[9]
شيخ محمّد ابو زهره درباره آن حضرت مىگويد: امام باقر امامت علم و رساندن مردم به هدايت را از پدرش زين العابدين عليه السلام به ارث برده بود، و لذا آن حضرت مورد توجه دانشمندان از همه شهرهاى اسلامى بود و هيچ كسى مدينه را زيارت نمىكرد مگر آنكه بر درب خانه (امام) محمد باقر عليه السلام مىايستاد تا از او (دانش و اخلاق) بياموزد.[10]
شيخ محى الدين نووى مىگويد: محمّد فرزند على فرزند حسين فرزند على فرزند ابوطالب، قريشى، هاشمى، مدنى، ابوجعفر معروف به باقر، به اين اسم ناميده شد، زيرا او دانش را شكافت و به ريشه و اسرار آن پى برد... و او تابعى جليل القدر بود، رهبرى سرآمد كه به بزرگىاش همه اتفاق دارند، او از جمله فقها و
بزرگان مدينه بود.[11]
ابن تيميّه گويد: ... فرزندش محمّد باقر از نظر زهد و عبادت سرآمد مردم بود، پيشانىاش را سجده شكافته بود و دانشمندترين مردم عصرش بود، پيامبر خدا او را [سالها قبل از تولّدش] «باقر» ناميده بود... ـ و حديث جابر را ذكر كرده است ـ .[12]
عبداللّه بن عطا مىگويد: دانشمندان را نزد هيچ كس كمدانشتر از نزد او نيافتم [يعنى دانشمندان تنها نزد او كم دانش و ناچيز جلوه مىكردند].[13]
سلمة فرزند كُهَيل در توضيح آيه «لَأَيَـتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ»[14]؛ «[در آن] نشانههايى براى هوشياران است»، گفته: ابوجعفر از جمله آنان است.[15]
ابن ابى الحديد معتزلى گويد: محمّد فرزند على بن الحسين سرور فقهاى حجاز بود، مردم از او و فرزندش جعفر فقه مىآموختند، ملقب به باقر يعنى شكافنده علم بود، رسول خدا صلىاللهعليهوآله به او اين لقب را داد در حالى كه هنوز خلق نشده بود، و بشارت به وجودش داد و به جابر بن عبداللّه وعده ديدارش را داد. و فرمود: او را در كودكى خواهى ديد، هنگامى كه او را ديدى سلام مرا به او برسان، و جابر زنده بود تا او را ديد و سفارش پيامبر عليه السلام را به او رساند.[16]
ابن كثير مىگويد: محمّد فرزند على بن الحسين بن على بن ابىطالب، قرشى، هاشمى، ابوجعفر باقر، مادرش امّ عبداللّه دختر [امام مجتبى] حسن بن على، از تابعين و صاحب جلالت و بسيار والا مقام و يكى از نامآوران اين امّت در علم و
عمل و بزرگوارى و گرانمايگى بود... .
و براى او شكافى در علوم و استخراج احكام او را باقر ناميدند، دائم الذكر، خاشع، صبور، از خاندان رسالت، والاتبار و بلندآوازه بود، خطرات را مىشناخت، زياد اهل گريه و اشك [در درگاه خدا] بود، و از مجادله و دشمنىها رويگردان بود.[17]
پارهاى از سيره امام محمّد باقر عليه السلام
كرم و سخاوت امام محمّد باقر عليه السلام:
ابن صباغ مالكى مىگويد: محمّد بن على بن الحسين با همه آن علم و فضل و بزرگوارى و سرورى و امامتى كه داشت به بخشندگى در ميان نخبگان و توده مردم، و به كرامت (و بزرگمنشى) در ميان همه شهرت داشت، و با بسيارى اهل و عيال، و وضع متوسط اقتصادى خود، به فضل و احسان معروف بود.
و سلمى كنيز امام نقل مىكند كه: بعضى از برادران [دينى]اش نزد او مىآمدند و تا غذاى خوب به آنان نمىداد و در بعضى اوقات لباسهاى خوب به آنان نمىپوشاند و پولهايى به آنان هديه نمىداد از خانه نمىرفتند، من در اين باره از امام سؤال كردم، فرمود: اى سلمى! نيكى در دنيا به جز احسان به برادران و آشنايان نيست، و معمولاً پانصد درهم و ششصد و هزار درهم هديه مىداد.[18]
تسليم بودن او به امر خدا و رضا به قضاى الهى:
از سفيان بن عيينه نقل شده: امام باقر عليه السلام فرزندى داشت مريض شد، ما نگران
حال حضرت بوديم، و چون فرزند او از دنيا رفت، حضرت بيرون آمد و با مردم همراه شد، شخصى به او گفت: ما نگران حال شما بوديم. فرمود: ما براى آنچه دوست داريم دعا مىكنيم، ولى وقتى (اتفاق) ناخوشايندى به وقوع پيوست با آنچه خدا دوست دارد مخالفت نمىكنيم.[19]
مهابت و شكوهمندى امام محمّد باقر عليه السلام:
از ابى حمزه ثمالى نقل شده كه گفت: سالى كه در آن امام باقر عليه السلامحج به جا آورد، هشام بن عبدالملك او را ديد كه مردم به سوى او هجوم مىآورند، عكرمه گفت: اين شخص كيست؟ در چهره او نور علم مىدرخشد، بايد او را بيازمايم، چون در حضور حضرت قرار گرفت لرزه بر اندامش شد و روى دست حضرت عليه السلامافتاد و گفت: اى فرزند پيامبر خدا! من در مجالس زيادى در حضور ابن عباس و غيره نشسته بودم، تا به حال چنين نشده بودم.
امام به او فرمود: واى بر تو اى بنده كوچك شاميان! تو در حضور خانههايى قرار گرفتهاى كه خدا اجازه داده [قدر و منزلت آنها] رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود.[20]
از كلمات امام محمّد باقر عليه السلام :
امام صادق مىفرمايد: شخصى خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و عرض كرد: مرا پندى ده. فرمود: بار (سفر آخرت) خود را آماده ساز، و توشهات را پيش فرست، و وصىّ خود باش (آنچه وصيّت مىكنى بعد از تو عمل كنند خودت اكنون
عمل كن).[21]
و او فرمود: هيچ عبادتى برتر از ترك شهوت شكم يا فرْج نيست، و هيچ چيز نزد خدا محبوبتر از درخواست از او نيست، و هيچ چيز به جز دعا قضا [و قدر] را دفع نمىكند، و خيرى كه سريعترين ثواب را دارد نيكى كردن است، و شرّى كه سريعترين كيفر را دارد تجاوز و ظلم است. و اين عيب براى انسان بس كه عيبى را كه خود دارد نبيند و آن را در مردم ببيند، و مردم را به چيزى امر كند كه خود نتواند از آن منصرف شود، و همنشين خود را به چيزى اذيت كند كه سودى ندارد.[22]
و از فرمايشات آن حضرت عليه السلام است:
دانشمندى كه از علمش بهره برند بالاتر از هفتاد هزار عابد است.[23]
از غيبت است اينكه درباره برادر (دينى) خود عيبى را بازگو كنى كه خدا آن را بر او پوشانده است، اما امور ظاهرى مثل تندى و شتابزدگى اشكالى ندارد كه بيان كنى. و بهتان آن است كه درباره او چيزى بگويى كه در او نيست.[24]
وفات امام محمّد باقر عليه السلام:
آن حضرت عليه السلام در هفتم ذى حجه سال صد و چهارده هجرى وفات يافت، و نظرات ديگرى نيز درباره روز رحلت او وجود دارد.[25]
[1] و 2 ـ نگاه كنيد موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام، ج 1، ص 340 ـ 341.
[3] ـ كافى، ج 1، ص 469، ح 2.
[4] ـ بداية والنهايه، ج 9، ص 338.
[5] ـ صواعق المحرقه ابن حجر، ص 201.
[6] ـ تذكرة الحفّاظ، ج 1، ص 93، شماره 109.
[7] ـ سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 402، شماره 158.
[8] ـ شذرات الذهب، ج 1، ص 149.
[9] ـ دائرة معارف قرن ، ج 3، ص 563 .
[10] ـ الإمام الصادق عليهالسلام، ابى زُهره، ص 22.
[11] ـ تهذيب الأسماء واللغات، ج 1، ص 87، شماره 18.
[12] ـ منهاج السُنّة، ج 4، ص 11.
[13] ـ شذرات الذهب، ج 1، ص 149، بداية والنهايه، ج 9، ص 340، تاريخ مدينة دمشق، ج 54، ص 278، حلية الاولياء، ج 3، ص 217، شماره 3757.
[14] ـ حجر، آيه 75.
[15] ـ سير أعلام النبلاء، ج 4، ص 405، تاريخ مدينة دمشق، ج 54، ص 279.
[16] ـ شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 277.
[17] ـ بداية والنهايه، ج 9، ص 338 و339.
[18] ـ فصول المهمّه، ج 2، ص 892 .
[19] ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 54، ص 294.
[20] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 182.
[21] ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 54، ص 292.
[22] ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 54، ص 293.
[23] ـ تحف العقول، ص 294.
[24] ـ همان، ص 298.
[25] ـ نگاه كنيد: موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام، ج 1، ص 341.
- توضیحات
امام علىّ بن حسين عليه السلام
نام و نَسَب امام علىّ بن حسين عليه السلام:
او امام علىّ، فرزند حسين، فرزند علىّ، فرزند ابوطالب، فرزند عبد المطّلب، فرزند هاشم، فرزند عبد مناف بود.
كنيه آن حضرت: أبو محمّد.
القاب آن حضرت: زين العابدين[زينت عبادت كنندگان]، إمام المتّقين[پيشواى پرهيزكاران]، سيّد العابدين[سرور عبادت كنندگان]، سيّد العبّاد[سرور عابدان]، سيّد الساجدين[سرور سجدهكنندگان]، زين الصالحين[زينت شايستگان]، المتهجّد [شبزندهدار]، الزاهد[تارك دنيا]، العابد[بندگى كننده]، البكّاء[بسيار گريه كننده]، السجّاد[بسيار سجده كننده]، ذوالثفنات[صاحب پينههاى پيشانى و زانوها در اثر بسيارى سجده]، حليف القرآن[ملازم قرآن]، و... .
مادر آن حضرت عليه السلام شاه زنان دختر شيرويه فرزند خسرو پرويز، بعضى گفتهاند: شهربانو دختر يزدگرد فرزند انوشيروان و برخى جز اين را گفتهاند.[1]
و در وصيّت امام امير مؤمنان عليه السلام به فرزندش حسين عليه السلام در نيكى و احسان به شهربانو آمده كه فرمود: به شهربانو نيكى كن كه خدا از او راضى است و بهترين اهل زمين بعد از تو را براى تو به دنيا خواهد آورد.[2]
در كلامى ديگر در باره او فرمود: او مادر اوصياء و نسل پاك (معصوم) است.[3]
ولادت امام علىّ بن حسين عليه السلام:
پنجم ماه شعبان سال سى و هشت هجرى در مدينه چشم به جهان گشود. و بعضى هفتم شعبان و برخى هشتم شعبان، و برخى جز اينها را گفتهاند.[4]
از جابر بن عبداللّه انصارى روايت شده كه گفت: در خدمت رسول خدا صلىاللهعليهوآلهبودم و [امام ]حسين (كودكى) در دامن پيامبر بود كه با او بازى مىكرد. پيامبر صلىاللهعليهوآلهفرمود: اى جابر! از فرزندم حسين فرزندى به دنيا خواهد آمد كه على نام دارد، چون قيامت برپا شود منادى ندا كند: سرور عبادت كنندگان برخيزد، پس على بن الحسين برمىخيزد.[5]
صفات و اخلاق امام علىّ بن حسين عليه السلام:
از برترين مردم زمانش و نيز با هيبت و مورد تعظيم و تكريم همه حتّى دشمنانش بود.
ابن حجر گويد: و زين العابدين كسى بود كه در دانش و بىرغبتى به دنيا و عبادت جانشين پدرش بود، هنگامى كه وضو مىگرفت رنگش زرد مىشد، علّتش را پرسيدند، فرمود: آيا نمىدانى در حضور چه كسى مىايستم؟! و نقل شده در شبانهروز هزار ركعت نماز مىخواند.[6]
و جاحظ مىگويد: و امّا على بن الحسين بن على، نديدم خارجى درباره او غير از آنچه شيعه مىگويد بگويد، و شيعه مانند معتزلى، و معتزلى مانند عامّى، و عامّى مانند خاصّى، درباره او قضاوت مىكنند و كسى را نديدم در برترى او [ بر همه] بگو مگو كند و در پيش بودن او [بر همه] ترديدى به خود راه دهد.
و پسر عمويى داشت كه او را آزار مىرساند، حضرت شبانه مىآمد و پنهانى به او پول مىرساند. او مىگفت: على بن الحسين به من سر نمىزند، خدا خيرش ندهد، حضرت مىشنيد و صبر مىكرد. وقتى حضرت از دنيا رفت مستمرى او قطع شد، و او فهميد كه حضرت بوده كه به او كمك مىرسانده است.[7]
وقتى در واقعه حرّه اهل مدينه بنى اميّه را از خود راندند، مروان بن حكم [معروف به حمار كه از طرف بنى اميه در مدينه بود] خواست خانوادهاش را به كسى بسپارد، هيچ كس قبول نكرد، مگر على بن الحسين كه آنان را كنار خانواده خود قرار داد و از آنها پذيرايى كرد.
خانوادههاى زيادى را در مدينه سرپرستى مىكرد كه آنان نمىدانستند چه كسى خرج آنان را مىدهد تا حضرت عليه السلام وفات كرد.
هر كس به آن حضرت دشنام مىداد حضرت پاسخ مىداد: اگر من چنانم كه تو مىگويى از خدا مىخواهم مرا ببخشايد و اگر چنين نيستم از خدا مىخواهم از تقصير تو درگذرد.
آن حضرت غلامان را نمىزد، بلكه خطاهايشان را مىنوشت، آخر ماه رمضان آنان را جمع مىكرد و به اشتباهاتشان اقرار مىگرفت آنگاه از آنان مىخواست برايش از خدا طلب آمرزش كنند، همانطور كه او از تقصيراتشان مىگذشت، سپس
آنان را آزاد مىكرد و جايزه مىداد.
همواره آن حضرت با همراهانى مسافرت مىكرد كه او را نشناسند و شرط مىكرد كه در موارد نياز از خدمه كاروان باشد، و مىفرمود: دوست ندارم از پيامبر خدا چيزى بگيرم و مثل آن را [به ديگران] عطا نكنم.
هرگاه به سائل چيزى مىبخشيد، مىفرمود: آفرين به كسى كه توشه آخرتم را به آخرت رساند.[8]
مردى به ايشان گفت: اى فرزند رسول خدا! من شما را به خاطر خدا خيلى دوست دارم.
حضرت عليه السلام فرمود: خدايا به تو پناه مىبرم كه به خاطر تو دوستم بدارند و تو از من خشمگين باشى... .
از كنيز او درباره او پرسيدند، گفت: مختصر بگويم يا مفصّل؟
گفتند: خلاصه بگو.
گفت: هرگز در روز برايش غذا نبردم، و هرگز در شب برايش رختخواب پهن نكردم.[9]
ابن شهرآشوب گويد: هيچ كتاب زهد و موعظهاى را نمىشود ديد كه در آن نيامده باشد: «على بن الحسين فرمود» يا «زين العابدين فرمود».[10]
از احتجاجات امام علىّ بن حسين عليه السلام:
مردى از اهل بصره خدمت على بن الحسين عليه السلام رسيد و گفت: اى على بن
الحسين جدّ تو على بن ابىطالب عليه السلام مؤمنان را كشت!
پس اشك على بن الحسين جارى شد آنچنان كه قطرات جا گرفته در كف دست خود را بر ريگزار افشاند، سپس فرمود: اى برادر بصرى! نه به خدا سوگند! على عليه السلام نه مؤمنى را كشت و نه مسلمانى را. آن قوم [كه با او جنگيدند] اسلام نياورده بودند بلكه تظاهر به اسلام كردند و كفرشان را پنهان نمودند و اسلام را ظاهر، پس چون بر كفر خود ياورانى يافتند آن را آشكار نمودند، و آن زن نازا (و ساده يعنى عايشه) و نگهبانان (دين) از آل محمّد عليهمالسلاممىدانستند كه اصحاب جنگ جمل و صفّين و نهروان از زبان پيامبر لعنت شدهاند و كسى كه دروغ ببندد ناكام [و زيانكار] است.
پس پيرمردى از اهل كوفه گفت: اى على بن الحسين جدّت مىگفت: برادران ما بر ما تجاوز كردند.
على بن الحسين عليه السلام فرمود: آيا كتاب خدا را نخواندهاى: «وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً»[11]؛ «و به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم»، پس آنان هم مثل آنان بودند، خداوند بلندمرتبه هود و همراهانش را نجات داد و قوم عاد را با تندبادى بىباران نابود كرد.[12]
سخنان حكيمانه و نصايح امام علىّ بن حسين عليه السلام :
حضرت عليه السلام فرمود: اى بندگان خدا خداترس باشيد و به اصلاح خود و طاعت خدا و پيروى كسى كه ولايت او را در طاعت خدا پذيرفتهايد روى آوريد، اميد است كسى كه در گذشته در راه خدا كوتاهى كرده و حقوق خدا را تباه كرده است پشيمان شود، و از خدا طلب آمرزش كنيد و به سوى او باز گرديد كه او توبه را
مىپذيرد و از بدىها مىگذرد، و از آنچه انجام مىدهيد آگاه است، و از همنشينى گناهكاران و كمك به ستمكاران و همسايگى [و دوستى] با بزهكاران بپرهيزيد، از فتنههاى آنان برحذر باشيد و از جولانگه آنان دور شويد.
و بدانيد هر كس با اولياى خدا مخالفت ورزد و متديّن به غير دين خدا شود و از روى خودسرى به نظر خود عمل كند نه به دستور ولىّ خدا در آتشى خواهد بود كه زبانه مىكشد، و بدنهايى را مىسوزاند كه روح از آنها رفته و بدبختى بر آنها غلبه يافته است، پس آنان مردگانىاند كه حرارت آتش را حس نمىكنند، و اگر زنده بودند درد حرارت آتش را مىچشيدند، و اى صاحبان بصيرت! عبرت بگيريد، و خدا را در برابر هدايتتان سپاس گوييد، و بدانيد نمىتوانيد از قدرت خدا خارج و به غير قدرت خدا درآييد، و به زودى خدا و پيامبر او عمل شما را خواهند ديد سپس به سوى او محشور مىشويد، پس از پندها بهره بگيريد و مؤدّب به آداب انسانهاى صالح و شايسته شويد.[13]
و فرمود عليه السلام: همه خيرها در اين است كه انسان خود را [از آلودگىها] نگه دارد.[14]
و فرمود عليه السلام: رضايت به تقدير ناخوشايند بالاترين درجات يقين است.[15]
و فرمودعليه السلام: كسى كه نفس خود را گرامى دارد دنيا در نظرش ناچيز شود.[16]
و فرمودعليه السلام: كسى كه به آنچه خدا قسمت او كرده قانع باشد از بىنيازترين مردم است.[17]
از آثار امام علىّ بن حسين عليه السلام:
امام زين العابدين عليه السلام يادگارهاى ماندگار و شگفتانگيزى براى امّت اسلامى بر جاى گذاشتهاند كه در دو كتاب بزرگ نمايان است:
اوّل آن: صحيفه سجّاديه كه به (انجيل اهل بيت) و (زبور آل محمّد) نيز ناميده شده است، كتابى كه امام عليه السلام در آن با روشى بىنظير و بلاغتى ويژه راه روشن متكاملى را فرا روى حيات والاى انسانى نمايان ساخته است.
دوم: رساله حقوق كه امام در آن تنظيم روابط فردى و اجتماعى امّت اسلام را آنچنان بيان فرموده كه عوامل پايدارى و پيشرفت و سلامت را بر ايشان به ارمغان مىآورد. و براى آن حضرت عليه السلام آثار ديگرى است كه در كتابهاى شرح حال و سيره او بيان گرديده است.
جهاد امام علىّ بن حسين عليه السلام:
امام سجّاد عليه السلام در واقعه كربلا كنار پدر بزرگوارش امام حسين عليه السلام حضور داشت، و به روايتى مجروح شد و در جنگ شركت كرد كه خداوند دشمنان را از وى دفع نمود.[18]
در قافله اسرا، كربلا به سوى شام حركت داده شد و در شهرها و منازل مختلف بين راه شجاعانه ايستاد و پرده از جنايات و ستمهاى حاكمان جور برداشت و انحرافات آنان را از اسلام آشكار ساخت .
روايت شده كه يزيد در شام به گويندهاى دستور داد به منبر رود و به ساحت امام حسين و پدرش على عليه السلام جسارت كند و بد بگويد [و از معاويه و يزيد تعريف كند]. او به منبر رفت و طبق دستور يزيد سخن مىگفت كه امام سجاد عليه السلام بر او
فرياد زد: واى بر تو اى سخنگو!، آيا رضايت مخلوق را به خشم خالق معامله مىكنى! جايگاهت پر از آتش باد! سپس از يزيد اجازه گرفت كه منبر رود [و يزيد امتناع كرد پس با اصرار مردم اجازه داد و او] بر منبر رفت و فرمود: اى مردم! خدا به ما شش فضيلت عطا كرد و به هفت چيز ما را برترى داد. به ما دانش و بردبارى و بخشندگى و فصاحت و شجاعت و محبّت در قلوب مؤمنان عطا كرد، و ما را برترى داد به اينكه پيامبر برگزيده حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله از ماست، صدّيق (امّت امير مؤمنان عليه السلام) از ماست، جعفر طيّار از ماست، شير خدا و شير پيامبر (حمزه سيد الشهداء) از ماست، سرور زنان عالميان فاطمه بتول از ماست، و دو سبط اين امّت و سروران جوانان اهل بهشت از ماست، هر كس مرا مىشناسد كه مىشناسد، و هر كس مرا نمىشناسد او را از حسب و نسب خود آگاه مىكنم: من فرزند مكّه و منى هستم، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند كسى كه زكات (ركن خ ل) را با اطراف عبايش حمل كرد، منم فرزند بهترين كسى كه جامه پوشيد و عبا بر دوش گرفت، منم فرزند بهترين كسى كه كفش به پا كرد و پياده ره مىپيمود... .
و همچنان خود را معرفى كرد تا صداى مردم به شيون و ناله بلند شد، و يزيد ترسيد كه شورشى به پا شود، از اين رو به مؤذن دستور داد اذان بگويد... .[19]
سخنرانى حضرت عليه السلام در مجلس يزيد از شگفتانگيزترين تعهّدات جهادى سياسى در تاريخ اسلام است.
وفات امام علىّ بن حسين عليه السلام:
آن حضرت در بيست و پنجم ماه محرم الحرام سال 95 هجرى از دنيا رحلت
فرمود، تاريخهاى ديگرى هم ذكر شده است.[20]
[1] ـ نگاه كنيد: موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام ، ج 1، ص 321 ـ 323.
[2] ـ عيون المعجزات، ص 62.
[3] ـ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 751.
[4] ـ ر.ك: موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام، ج 1، ص 323 و324.
[5] ـ مطالب السؤول، ج 2، ص 106.
[6] ـ صواعق المحرقه ابن حجر، ص 200.
[7] ـ عُمدة الطالب، ص 174.
[8] ـ نگاه كنيد: اعيان الشيعه، ج 1، ص 630.
[9] ـ خصال، ص 518 ، ضمن ح 4؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 62، ح 19 به نقل از خصال.
[10] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 161.
[11] ـ اعراف، آيه 65.
[12] ـ احتجاج، ص 312.
[13] ـ كافى، ج 8، ص 16، ضمن ح 2.
[14] ـ 5 ـ تحف العقول، ص 278، بحارالأنوار، ج 78، ص 136، ضمن رقم 3 از تحف العقول.
[18] ـ نگاه كنيد: تسمية مَن قُتل مع الحسين عليهالسلام مجلّة تراثنا: العدد الثاني ص 150.
[19] ـ مقتل الحسين خوارزمى، ج 2، ص 76 ـ 78، ضمن شماره 32.
[20] ـ نگاه كنيد: موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام، ج 1، ص 324 و 325.