امام صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه
محتویات
نام و نسب مبارك صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه
محمّد فرزند حسن، فرزند علي الهادى، فرزند محمّد الجواد، فرزند على الرضا، فرزند موسى الكاظم، فرزند جعفر الصادق، فرزند محمّد الباقر، فرزند على زين العابدين، فرزند حسين بن على بن ابىطالب ـ صلوات خدا بر همه آنان باد ـ .
كنيه او: أبوالقاسم.
ألقاب او: حجّت، قائم، مهدى، منتظر، الخلف الصالح، و...
مادر گرامى او: نرجس، و برخى گفتهاند: سوسن، و برخى جز اين را ذكر كردهاند[1].
ولادت صاحب الزّمان عليه السلام
مشهور ولادت او را در نيمه ماه شعبان سال 255 هجرى ذكر كردهاند[2].
مدت امامت صاحب الزّمان عليه السلام
از روز شهادت پدر بزرگوارش در سال 260 (هجرى قمرى) تاكنون رداى
امامت بر دوش مبارك آن حضرت عليه السلام است.
غيبت صاحب الزّمان عليه السلام
شيخ صدوق قدسسره در كتاب كمال الدين روايات بسيارى از حضرات معصومين عليهم السلامدرباره تصريح بر امامت صاحب الزمان عليه السلام و غيبت او نقل كرده است، از جمله روايتى است كه از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: هر كس به همه امامان اقرار كند و [امامت ]مهدى را منكر شود همچون كسى است كه به همه انبياء اقرار كند و نبوّت محمد صلى الله عليه وآله را انكار كند، عرض شد: اى فرزند رسول خدا! كداميك از فرزندان شما مهدى است؟ فرمود: پنجمين از فرزندان هفتمين [امام كاظم]، وجودش از ميان شما پنهان مىشود و نام بردن او براى شما جايز نيست .
مدت غيبت صغراى حضرت به طور دقيق 69 سال و شش ماه و نيم است، آغاز غيبت از زمان شهادت امام عسكرى عليه السلاممىباشد، و از آن زمان حضرت مهدى عليه السلامبه نصب سفيران سفارش و اقدام فرمود، اموال و وجوهات را براى آنان مىبردند و نامههاى حضرت عليه السلام از طريق آنان بدست مردم مىرسيد[3].
سفيران صاحب الزّمان عليه السلام
اولين سفير: شيخ ابو عَمرو عثمان بن سعيد عَمرى اسدى عسكرى است كه مورد اطمينان و اعتماد حضرت بود، او ابتدا وكيل امام هادى عليه السلام بود، سپس وكيل فرزندش امام حسن عسكرى عليه السلام، و پس از شهادت او وكيل امام مهدى عليه السلام شد تا زمانى كه اجلش فرا رسيد. در نامه تسليت حضرت مهدى عليه السلام به فرزند عَمرى چنين آمده است: إنّاللّه وإنّا إليه راجعون، بايد در برابر فرمان خدا تسليم بود و به
قضاى او خشنود، پدرت سعادتمند زيست و ستوده از دنيا رفت، خدايش رحمت كند و او را به اولياء و سرورانش عليهم السلامملحق كند[4].
دومين سفير: شيخ بزرگوار أبو جعفر محمّد بن عثمان بن سعيد عَمرى است كه با نص پدر خود ـ سفير اول حضرت عليه السلام ـ و به دستور از جانب حضرت مهدى عليه السلام، سفارت را به عهده گرفت. درباره تعظيم و احترام و بزرگوارى او توقيعات و كلماتى از جانب حضرت مهدى و پدر بزرگوارش عليهماالسلام وارد شده است، او تا سال 305 هجرى[5] كه از دنيا رفت حدود 50 سال اين سمت را عهدهدار بود، از اين رو او در ميان نمايندگان حضرت طولانىترين زمان نمايندگى را بر عهده داشت، و پس از خود به ابوالقاسم نوبختى سفارش و وصيت كرد.
سومين سفير: شيخ بزرگوار ابوالقاسم حسين بن روح بن ابىبحر نوبختى است. او از ياران خاص ابو جعفر عمرى بود، و ابوجعفر در حضور جمعى از بزرگان و شخصيتها به سفارت او تصريح كرد، او اوّلين نامه حضرت مهدى عليه السلام را روز يكشنبه ششم شوال سال 305 هجرى دريافت كرد كه در آن چنين آمده بود: خداوند همه خير و رضوان خود را به او شناساند، و او را با توفيق خود خوشبخت ساخت، و او در نزد ما آنچنان منزلت و جايگاهى را دارد كه شادمانش مىسازد، خداوند به نيكوكارى او بيفزايد[6].
چهارمين سفير: شيخ بزرگوار ابوالحسن على بن محمّد سمرى است كه در سال 326 هجرى مقام سفارت را عهدهدار شد تا اين كه در نيمه ماه شعبان سال 329 از دنيا رفت. چند روز قبل از وفاتش توقيعى از امام مهدى عليه السلام صادر شد كه در آن
پايان مدت غيبت صغرى و دوران سفارت را اعلان كرده بود، و ابوالحسن را از اينكه به كس ديگرى به عنوان سفير پس از خود وصيت كند باز داشته بود.[7]
با پايان يافتن دوره سفارت و سفيران، غيبت كبراى حضرت مهدى عليه السلامآغاز شد.
ظهور و خروج صاحب الزّمان عليه السلام
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: دنيا از بين نمىرود تا مردى از خاندان من بر عرب حاكم شود كه نام او همنام من است[8].
و نيز حضرت فرمود: روزها سپرى نمىشود و روزگار به پايان نمىرسد تا مردى از خاندان من حاكم عرب شود كه نامش همنام من است[9].
ونيز فرمود: فرمانروايى مىكند مردى از خاندانم كه نام او همنام من است، اگر از دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آن را طولانى مىكند تا او فرمانروا شود[10].
و نيز فرمود: اگر از روزگار جز يك روز باقى نمانَد خداوند مردى از خاندانم را بر مىانگيزد كه دنيا را پر از عدل و داد كند چنان كه از ستم و بيداد پر شده است[11].
و نيز فرمود: مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است، خداوند امر ظهورش را در يك شب سامان مىبخشد[12].
و نيز فرمود: در آخر الزمان گرفتارى سختى از جانب حاكمان بر امّتم فرود
مىآيد آنچنان كه كسى سختتر از آن را نشنيده باشد، تا جايى كه زمين با همه وسعت و گستردگى بر آنان تنگ مىشود، و تا جايى كه ستم و جور همه زمين را فرا مىگيرد، هيچ مؤمن پناهگاهى نمىيابد كه از دست ستمگران به آن پناه برد، در اين هنگام خداوند مردى از خاندانم را بر مىانگيزد كه زمين را پر از عدل و داد كند چنان كه پر از ستم و جور شده است[13].
و نيز فرمود:
مردى از خاندانم ظهور مىكند كه نام او همنام من، و خلق و خوى او خلق و خوى من است، زمين را پر از عدل و داد مىكند چنان كه از ستم و بيداد پر شده است[14].
و نيز فرمود صلى الله عليه وآله :
در آخر الزمان مردى از فرزندانم قيام مىكند كه نامش همنام من و كنيهاش كنيه من است، زمين را پر از عدل و داد مىكند چنان كه از ستم و بيداد پر شده است، و او همان مهدى است[15].
شمائل صاحب الزّمان عليه السلام
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: مهدى از فرزندان من است كه صورتش همچون ستاره درخشان است، رنگش رنگ عربى و پيكرش پيكر يعقوبى است[16]....
و نيز فرمود:
مهدى از نسل من است، داراى پيشانى بلند و بينى برجسته است[17].
و نيز فرمود:
او مردى از فرزندان من است، گويا از مردان بنى اسرائيل است، دو عباى گرانبها بر دوش دارد، صورتش همچون ستاره مىدرخشد، در گونه راستش خال سياهى است، مانند مرد چهل ساله است[18].
ونيز فرمود:
در آخر الزمان مردى از خاندان من كه جوانى نيكو صورت و داراى بينى برجسته است قيام مىكند[19].
از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه:
او مردى است داراى پيشانى بلند، بينى برجسته، سينه ستبر، رانهاى جدا از هم [و پاهاى نيرومند] كه ران پاى راستش خال دارد و دندانهاى جلو او با هم فاصله دارند[20].
طول عمر صاحب الزّمان عجّل اللّه فرَجه
حافظ ابو عبداللّه محمّد گنجى شافعى مىگويد:
بقا و طول عمر حضرت ناممكن نيست به دليل اين كه عيسى و الياس و خضر ـ كه از اولياء خداوند متعال هستند ـ باقىاند، و دجّال و ابليس نفرين شده ـ كه از دشمنان خداوند متعالاند ـ زنده و ماندگارند.
بقا و طول عمر اينها از طريق قرآن و سنت ثابت شده و جملگى بر آن انفاق دارند، سپس امكان طول عمر و بقاى حضرت مهدى را انكار مىكنند، اكنون من
طول عمر و بقاى آنان را توضيح مىدهم تا هيچ خردمندى پس از شنيدن آن امكان بقاى حضرت مهدى عليه السلام را انكار نكند.
امكان طول عمر و بقاى حضرت را از دو جهت انكار كردهاند:
1 ـ طولانى بودن عمر حضرت.
2 ـ اين كه حضرت در سرداب است بىآنكه كسى برايش آب و غذا ببرد، چنين چيزى معمولاً و عادتاً ممكن نيست.
اما دليل بقا و زنده بودن حضرت عيسى عليه السلام اين سخن خداى متعال است كه فرمود: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ»[21] «هيچ كس از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش حتماً به او [عيسى] ايمان مىآورد» با اين كه كسى از زمان نزول آيه تا كنون به او ايمان نياورده است پس بايد مراد آيه آخر الزمان باشد.
اما سنت: مسلم در كتاب صحيح خود از زهير بن حرب با سند خود از نواس بن سمعان ـ در روايت طولانى در داستان دجّال ـ نقل كرده كه گفت: حضرت عيسى بن مريم كنار مناره بيضاء شرقى دمشق فرود خواهد آمد در حالى كه دو لباس رنگين بر تن دارد[22] و دستان خود را بر بالهاى دو فرشته گذاشته است.
و نيز سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله كه فرمود: چگونه خواهيد بود چون فرزند [حضرت] مريم در ميان شما فرود آيد و امام شما از خود شما باشد.
أمّا خضر و إلياس: ابن جرير طبرى مىگويد: خضر و إلياس زنده هستند و در
زمين گردش مىكنند.
و نيز مسلم در كتاب صحيحش با سند خود از ابوسعيد خدرى نقل مىكند كه گفت: روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله سخنى طولانى درباره دجّال براى ما بيان فرمود و ضمن آن فرمود: او نمىتواند به راه (منتهى به) مدينه درآيد، بلكه به يكى از زمينهاى باير (يا شورهزار) كنار مدينه مىرسد، و در آن روز بهترين مردم ـ يا يكى از بهترين مردم ـ به سوى او مىرود و به او مىگويد: شهادت مىدهم تو همان دجّالى هستى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از او به ما خبر داده است، دجّال مىگويد: به نظر شما (مردم) اگر من اين را بكشم و زنده كنم آيا در كار من شكّ مىكنيد؟ مىگويند: نه، پس او را مىكشد و زنده مىكند، و چون او را زنده مىكند مىگويد: سوگند به خدا تو را تاكنون اينگونه نمىشناختم، و تصميم مىگيرد دوباره او را بكشد، كه نمىتواند.
ابو اسحاق ـ كه همان ابراهيم بن محمّد بن سعد است ـ مىگويد: گويند كه اين مرد همان خضر عليه السلام است.
اين سخن مسلم در كتاب صحيح او است.
در ادامه كنجى دليل بقاى دجّال را ذكر كرده و بعد دليل بقاى ابليس نفرين شده را بيان مىكند و به اين سخن خداوند متعال استدلال مىكند كه: «قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ»[23] گفت: مرا تا روزى كه [مردم] برانگيخته مىشوند مهلت ده. فرمود: همانا تو از مهلت يافتگانى».
امّا (شواهد) بقا و طول عمر حضرت مهدى عليه السلام در آياتى از قرآن، و سنّت آمده است:
اما قرآن: سعيد بن جبير در تفسير اين سخن خداوند عزّ وجلّ:«لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[24] «تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند» مىگويد: او مهدى از فرزندان فاطمه عليهاالسلام است.
اما كسى كه گفته: مراد عيسى عليه السلام است، بين اين دو قول هيچ منافاتى نيست، زيرا عيسى ـ بنابر آنچه گذشت ـ از كمك كنندگان به امام عليه السلام است.
مقاتل بن سليمان و مفسران ديگرى كه از او تبعيت كردهاند در تفسير اين سخن خداى عزّ وجلّ «وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ»[25] «و همانا وجود او دانشى براى فهم رستاخيز است» مىگويند: او مهدى عليه السلام است كه در آخر الزمان مىآيد، و پس از ظهور او قيامت و نشانههاى آن پديد مىآيد.
امّا سنت: احاديث صحيحه را قبلا ذكر كرديم كه صراحتاً دلالت دارند.
اما درباره عمر طولانى حضرت از ديدگاه روايات و نيز معناى آن بايد گفت:
اما روايت: روايات و اخبارى كه قبلاً گذشت دلالت دارند بر وجود حتمى سه شخص در آخرالزمان [يعنى: عيسى و مهدى و دجّال] و در ميان آنان امامى جز مهدى نيست، چون او پيشواى امّت در آخرالزمان است، و عيسى ـ چنان كه در روايات صحيح وارد شده ـ در نماز به او اقتدا مىكند و ادعاى او را تصديق مىكند، و سومى دجّال ملعون است و ثابت شده كه او زنده و موجود است.
امّا مقصود از بقا و زنده بودن آنان يكى از دو احتمال است يا بقاى آنان در قدرت خداوند هست، يا نيست، لكن محال است كه از قدرت خداوند بيرون باشد، زيرا خدايى كه آفرينش خلق را ـ بدون كمك از چيزى ـ را نابود مىكند و پس
از فنا و نابودى باز بر مىگرداند حتماً بر بقاء قدرت دارد.
اينك كه بر بقاء قدرت دارد از دو حال بيرون نيست: يا اين بقاء در اختيار و اِراده خداوند است يا در اختيار امت، نمىتواند در اختيار امت باشد چون اگر چنين چيزى درست باشد بايد هر يك از ما بتواند بقاء را براى خود و فرزندانش انتخاب كند با اين كه چنين كارى از ما بر نمىآيد و تحت قدرت ما نيست پس بايد در اختيار خداوند سبحان باشد.
سپس بقاى اين سه نفر نيز از دو حال بيرون نيست: يا علت دارد يا ندارد، اگر بدون علّت باشد از حكمت بيرون است و كارى لغو و بيهوده است، و هر كارى كه بيهوده باشد و خارج از حكمت، داخل در افعال خداوند نمىشود، پس بقاء آنان علّتى دارد كه حكمت خداوند متعال آن را اقتضا كند[26]...
[1] و 2 ـ نگاه كن: موسوعه زيارات المعصومين عليهم السلام، ج 4، ص 229 ـ 231.
[3] ـ كمال الدين، ص 333، ح 1.
[4] ـ الغيبة طوسى، ص 219.
[5] ـ الغيبة طوسى، ص 223.
[6] ـ الغيبة طوسى، ص 226 ـ 227.
[7] ـ نفس المصدر، ص 242.
[8] ـ سنن ترمذى، ج 4، ص 505، ح 2230.
[9] ـ مسند أحمد، ج 1، ص 376 ـ 377.
[10] ـ منتخب كنز العمّال بهامش مسند أحمد، ج 6، ص 30.
[11] ـ سنن أبي داود، ج 4، ص 107، شماره 4283.
[12] ـ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1367، شماره 4085.
[13] ـ مستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 512 ، شماره 8438 .
[14] ـ منتخب كنز العمّال، ج 6، ص 32.
[15] ـ تذكرة الخواصّ، ص 325.
[16] ـ الصواعق المحرقة لابن حجر، ص 164.
[17] ـ الجامع الصغير، ص 552 ، ح 9244.
[18] ـ عقد الدرر، ص 29.
[19] ـ نفس المصدر، ص 39.
[20] ـ الغيبة نعمانى، ص 215، ح 2.
[21] ـ النساء: 159.
[22] ـ المهرودتان: ثوبان مصبوغان بالورس والزعفران.
[23] ـ الأعراف: 14 و 15.
[24] ـ التوبة: 33.
[25] ـ الزخرف: 61.
[26] ـ نگاه كن: البيان في أخبار صاحب الزمان، ص 148 ـ 157.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.