پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله
محتویات
نام و نسب مبارکزادگاه مبارك
همسران
ويژگیهاى حضرت
بعثت
هجرت
حجّة الوداع و حديث غدير
سایر ویژگی ها
شمه ای از اخلاق و سیره
سخنان شگفت انگیز و حکیمانه
برخی از معجزات
وفات
اسم و نسب پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله :
سرور پيامبران از اصل و نسبى كريم و گرانمايه، و از عفيفترين و شريفترين دودمانها در كمال و بزرگوارى پا به عرصه دنيا نهاد.
او محمّد، فرزند عبداللّه، فرزند عبدالمطّلب، فرزند هاشم، فرزند عبد مناف، فرزند قُصىّ، فرزند كلاب، فرزند مرّه، فرزند كعب، فرزند لؤىّ، فرزند غالب، فرزند فِهر، فرزند مالك، فرزند نضر، فرزند كِنانه، فرزند خُزيمه، فرزند مُدركه، فرزند الياس، فرزند مُضر، فرزند نِزار، فرزند مَعد، فرزند عدنان بود.
ماوردى مىگويد: چون از شرح حال نسب او آگاه شوى و پاكى دودمان او را بشناسى، پى مىبرى كه او از نژاد نياكانى بزرگوار است كه هيچ فرومايهاى در ميان آنان نيست، بلكه همه بزرگان و رهبران بودهاند، (آرى) شرافت اصل و نسب از شرايط نبوّت است.[1]
كنيههاى پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله: ابو القاسم، ابو طاهر، ابو الريحانتين، ابو السبطين.
القاب پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله: مصطفى، منتجب، بشير، نذير، حبيب اللّه، سيّد المرسلين، خاتم النبيّين، قائد الغرّ المحجّلين... .
مادر پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله: آمنه دختر وهب، فرزند عبد مناف، فرزند زهره، فرزند كلاب...، كه از نظر نسب و جايگاه بافضيلتترين زن در قريش بود.[2]
زادگاه مبارك پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله :
بنا به روايت مشهور، در مكّه در سال فيل، روز جمعه 17 ربيع الاوّل متولد شد.
حسان بن ثابت دور او جمع شدند و گفتند: چه شده؟ گفت: امشب ستاره احمد ـ كه از تولّد او خبر مىدهد ـ طلوع كرد.[3]
همزمان با تولد پيامبر معجزاتى روى داد از جمله: ايوان كسرى [كنگرههاى قصر ساسانيان ]فرو ريخت، و آتشكده فارس پس از هزار سال خاموش شد، و درياچه طبريه [ ساوه ]خشكيد.[4]
همسران پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
آن حضرت در بيست و پنج سالگى با حضرت خديجه دختر خويلد ازدواج كرد، او بانويى دورانديش، پر صلابت و گرانمايه بود كه به رسول خدا صلى الله عليه وآله در ابتداى بعثت او ايمان آورد و با اموال خود در تبليغ رسالت به آن حضرت يارى رساند، به او در جاهليت «طاهره» و «بانوى قريش» مىگفتند.
ابن شهرآشوب مىگويد: احمد بلاذرى و ابوالقاسم كوفى در كتابهايشان، و مرتضى در شافى، و ابوجعفر در تلخيص روايت كردهاند كه: آن بانو هنگام ازدواج با پيامبر صلى الله عليه وآله دوشيزه بود.[5]
ويژگى پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
پيامبر شكوهمند و بزرگوار بود، صورتش همچون ماه كامل مىدرخشيد، بوى عرقش خوشبوتر از مشك ناب بود، نه كوتاه قد بود نه دراز قامت... موهايش صاف و مشكى، محاسنش پُرپُشت... و گردنش سيمگون بود.[6]
بعثت آن حضرت صلى الله عليه وآله:
در روز دوشنبه 27 ماه رجب به پيامبرى مبعوث شد، و در آن هنگام چهل سال از عمر شريفش گذشته بود.
هجرت پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
پس از آنكه كفّار قريش همه توانمنديهاى خود را ـ براى باز داشتن از راه خدا، و زير نظر گرفتن تحرّكات پيامبر صلى الله عليه وآله، و تعقيب او، و شكنجه هر تازه مسلمان ـ گرد آوردند، و پس از حصر اقتصادى و اجتماعى كه عليه هاشميّون و ابوطالب ـ در شعب معروف ابوطالب ـ به كار گرفتند، پيامبر به مسلمانان دستور داد كه به مدينه هجرت كنند.
هجرت پيامبر به مدينه از بزرگترين رويدادها و پراهميّتترين وقايع در تاريخ اسلام است كه سرآغاز تشكيل دولت اسلامى و انتشار اسلام راستين شد.
امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مرا خواست و فرمود: قريش همدست شدهاند تا مرا به قتل برسانند، در رختخواب من بخواب تا من از مكّه خارج شوم، كه خداوند مرا به آن امر فرموده است.[7] و اين در قول خداى تعالى است:
«وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَـكِرِينَ»[8]؛ و هنگامى كه كافران نقشه مىكشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند، يا (از مكّه) خارج سازند، آنها نقشه مىكشيدند، و خداوند هم تدبير مىكرد، و خدا بهترين چارهجويان و تدبير كنندگان است.
اميرالمؤمنين عليه السلام در آن شب كه ليلة المبيت نام گرفت در جايگاه پيامبر خوابيد، و روانداز او را بر خود كشيد و از دورى پيامبر سخت گريست، پس نازل شد قول خداوند عزّ وجلّ درباره على عليه السلام: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَءُوفُم بِالْعِبَادِ»[9]؛ بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مىفروشند، و خداوند نسبت به بندگان خود مهربان است.
بدين سان مسلمين سال هجرت پيامبر را آغاز تاريخ اسلامى قرار دادند.
حجّة الوداع و حديث غدير:
حجّة الوداع در سال دهم هجرى انجام شد و چون حجّى بعد از آن انجام نشد به اين اسم ناميده شد، و گفتهاند: چون پيامبر صلى الله عليه وآله با مردم در آن [حجّ] وداع [و خداحافظى]كرد وبه آنان اعلام فرمود كه اجلش نزديك است بهاين نام ناميده شد.
سپس چون پيامبر اعمال حجّ را به جاى آورد و به سوى مدينه باز گشت در روز هيجدهم ذى الحجه به جايگاهى كه به غدير خم معروف است رسيد، در آنجا فرود آمد و مسلمين نيز با وى فرود آمدند. و اين به خاطر نزول آيه قرآن براى نصب اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليه السلام به عنوان جانشينى پس از پيامبر در ميان امّت بود، از اينرو خداى متعال نازل فرمود: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»؛
«اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شد به [ امّت ]برسان»، يعنى در جانشين نمودن على و تصريح به امامت او، «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ واللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»[10]؛ «اگر چنين نكنى رسالت او را نرساندهاى و خدا تو را از [شرّ اشرار ]حفظ خواهد كرد»، پس بدينوسيله به وجوب و ضرورت آن تأكيد كرد، و پيامبر را از تأخير آن برحذر داشت، و حفاظت آن حضرت از سوء قصد و جلوگيرى از سنگاندازى مردم را ضمانت مىفرمود... .
آنگاه خطبهاى براى مردم ايراد كرد و در آن تصريح فرمود: ... من در ميان شما دو چيز بجاى مىگذارم كه اگر به آنها تمسّك كرديد بعد از من هرگز گمراه نمىشويد: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم، زيرا آنها از يكديگر جدا نمىشوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.
آنگاه با صداى بلند فرمود: آيا من از خود شما بر شما سزاوارتر نيستم؟
گفتند: به خدا بله.
آنگاه وسط بازوان اميرالمؤمنين را گرفت و بالا برد تا سفيدى زير بغلهايش آشكار شد، و فرمود: هر كس من سرپرست اويم پس اين على سرپرست او خواهد بود، بار خدايا! دوست بدار هر كه او را دوست دارد، و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد، و يارى كن هر كه او را يارى كند، و واگذار هر كه او را واگذارد.
از كسانى كه تهنيت و تبريك مفصلى به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت عمر بن الخطاب بود، او ضمن سخن خود گفت: خوشا بر تو اى اباالحسن! مولاى من و مولاى هر زن و مرد با ايمانى شدى.[11]
ساير ويژگيهاى (رفتارى) پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله :
دانشمندان ما بعضى از ويژگيهاى آن حضرت را در كتابهايشان آوردهاند، و علامه حلّى در كتاب تذكرة الفقها آنها را گرد آورده است، و ما در اينجا برخى از واجبات و محرّمات بر او را بيان مىكنيم:
- مسواك زدن.
- نماز شب وتر.
- قربانى كردن.
- شب زندهدارى.
5 . أداى قرض هر شخص گرفتار كه از دنيا مىرفت.
- مشاوره با عقلا.
- جلوگيرىِ آشكار از كارهاى زشت كه با آنها برخورد مىكرد.
8 . حرام بودن (استفاده از) زكات واجب بر او.
- حرام بودن (استفاده از) صدقه مستحبّى بر او.
- حرام بودن نوشتن و شعر گفتن بر او، تأكيدى بر حقانيّت و معجزه او مىباشد.
- هرگاه زره جنگ مىپوشيد حرام بود آن را بيرون بياورد تا با دشمن برخورد و پيكار مىكرد.
- مستحبّات را كه شروع مىكرد رها كردن آنها قبل از اتمام، بر او حرام بود.
او سير و پياز و تره ميل نمىفرمود، و در حال تكيه غذا نمىخورد.
شمّه اى از اخلاق و سيره پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
آن حضرت حكيمترين و بردبارترين و شجاعترين و عادلترين و مهربانترين و بخشندهترين مردم بود، و بر زمين مىنشست و بر آن مىخوابيد، و كفش و لباسش را وصله مىكرد، و گوسفند را مىدوشيد، همراه با خدمتكار خسته آرد مىكرد، از
صدقه استفاده نمىكرد، به صورت كسى خيره نمىشد، براى خدا غضبناك مىشد، براى خود خشمگين نمىشد، همرديف خود غلامش يا ديگرى را سوار مىكرد، سوار الاغ بدون زين مىشد، پياده راه مىرفت و تشييع جنازه مىكرد و از بيماران عيادت مىنمود، با فقرا مىنشست، با بينوايان غذا مىخورد و با دست خود به آنان غذا مىداد، بيش از همه مردم لبخند بر لب داشت، بدى ديگران را با بدى جواب نمىداد بلكه گذشت مىكرد و چشم مىپوشيد، با هر كه برخورد مىنمود آغاز به سلام مىكرد، و با ياد خدا مىنشست و برمىخاست.
جابر بن عبداللّه انصارى مىگويد: با پيامبر خدا در مرّ الظهران (روستايى نزديك مكّه) بوديم، گوسفند مىچراند، فرمود: گوسفند پشم سياه داشته باشد كه گواراتر است.
گفتند: گوسفند مىچرانيد؟ فرمود: بله، آيا پيامبران چوپان نبودهاند؟[12]
امام صادق عليه السلام فرموده: پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مانند بنده غذا مىخورد، مانند بنده مىنشست و مىدانست كه او بنده است.[13]
امام باقر عليه السلام فرمود: پيامبر خدا چون بندگان غذا مىخورد، و و چون بندگان مىنشست، و روى زمين غذا مىخورد و بر زمين مىخوابيد.[14]
امام صادق عليه السلام فرمود: روزى زنى روستايى بر پيامبر خدا گذر كرد در حالى كه حضرت غذا مىخورد و بر زمين نشسته بود، گفت: اى محمّد! به خدا تو مانند بندگان غذا مىخورى، و همچون آنان مىنشينى!
رسول خدا صلى الله عليه وآله به او فرمود: واى بر تو! چه بندهاى از من بندهتر؟![15]
از انس بن مالك نقل شده كه گفت: نزد مردم هيچكس محبوبتر از پيامبر نبود، و هنگامى كه او را مىديدند بر نمىخاستند زيرا مىدانستند از اين عمل خوشش نمىآيد.[16]
از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: يك يهودى مبلغى از پيامبر طلبكار بود آن را خواست.
پيامبر فرمود: اى يهودى، اكنون ندارم كه بدهم.
يهودى گفت: اى محمّد! از تو جدا نمىشوم تا آن را بدهى. پيامبر فرمود: پس با تو مىنشينم، با او نشست تا در همانجا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را خواند.
اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله (گاهى) او را تهديد مىكردند و (گاهى) وعده پرداخت به او مىدادند.
پيامبر صلى الله عليه وآله به آنان نگريست و فرمود: با او چه كار داريد؟!
گفتند: اى رسول خدا! يك يهودى شما را حبس كرده است؟!
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: پروردگارم ـ كه بلندمرتبه است ـ مرا مبعوث نكرده كه به هم پيمان خود يا ديگرى ستم كنم.
چون روز برآمد، يهودى گفت: شهادت مىدهم كه خدايى جز اللّه نيست، و شهادت مىدهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست، و نيم مالم نيز در راه خدا، قسم به خدا با تو چنين نكردم مگر اينكه وصف تو را در تورات ديدم، در آنجا وصف تو را خواندم كه: محمّد فرزند عبداللّه، محل تولّدش مكّه است، و هجرتش به مدينه، نه تندخو است و نه سخت گير، و نه اهل سر و صداست، و نه خودش را به حرف
زشت و دشنام آلوده مىكند، و من شهادت مىدهم كه خدايى جز اللّه نيست و اينكه تو رسول خدايى، و اين مال من است در آن به آنچه خدا نازل كرده حكم كن. و اين يهودى ثروتمند بود.[17]
از امام باقر عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: پنج چيز است كه من تا آخر عمر ترك نمىكنم: لباس پشمينهام، و سوار شدنم بر الاغ پالان دار، و غذا خوردنم با بردگان، و وصله كردن كفش با دستم، و سلام كردنم بر كودكان، تا بعد از خودم سنّت شود.[18]
و از ابن عبّاس نقل شده كه: رسول خدا صلى الله عليه وآله همواره بر زمين مىنشست، و بر زمين غذا مىخورد، و گوسفند را مىدوشيد، و دعوت برده را براى [خوردن] نان جو اجابت مىكرد.[19]
و از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله آمد، لباسهاى پيامبر كهنه بود، آن مرد دوازده درهم براى پيامبر (هديه) آورده بود. حضرت به على عليه السلام فرمود: اى على! اين درهمها را بگير و براى من لباسى خريدارى كن.
على عليه السلام فرمود: به بازار رفتم و پيراهنى به دوازده درهم خريدم، و آن را نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله آوردم.
حضرت به آن نگريست و فرمود: على جان! اين را نمىپسندم، ببين صاحبش پس مىگيرد؟
گفتم: نمىدانم.
فرمود: ببين. نزد صاحبش رفتم و گفتم: پيامبر خدا اين را نمىپسندد، لباس ارزانترى مىخواهد، آن را پس بگير، پول را پس داد و آن را خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله آوردم.
پيامبر همراه من به بازار آمد تا پيراهنى خريدارى كند، كنيزكى را در راه ديد كه نشسته و گريه مىكند، رسول خدا صلى الله عليه وآله به او فرمود: تو را چه شده؟
گفت: اى رسول خدا! خانوادهام چهار درهم به من دادهاند كه چيزى بخرم، آن را گم كردهام، جرأت ندارم به خانه برگردم.
رسول خدا صلى الله عليه وآله چهار درهم به او داد، و فرمود: به خانهات برگرد.
رسول خدا صلى الله عليه وآله به بازار رفت، پيراهنى به چهار درهم خريد و پوشيد و خدا را سپاس گفت بيرون آمد و مرد برهنهاى را ديد كه مىگفت: هر كس مرا بپوشاند خدا از لباسهاى بهشتى او را بپوشاند.
رسول خدا صلى الله عليه وآله پيراهن را درآورد و به سائل پوشاند.
سپس به بازار برگشت، و با چهار درهم باقيمانده پيراهن ديگرى خريد، پس پوشيد و خدا را شكر كرد و به سوى منزل راه افتاد، در راه آن كنيزك را ديد سر راه نشسته است، به او فرمود: چرا به خانه برنمىگردى؟
كنيزك گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه وآله! دير كردهام، مىترسم مرا بزنند.
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: پيشاپيش من حركت كن و خانهات را به من نشان ده.
پس رسول خدا صلى الله عليه وآله آمد تا بر درب خانهشان ايستاد، و فرمود: سلام بر شما اى اهل خانه! جواب نيامد، دوباره سلام كرد، جواب نيامد، مجدّداً سلام كرد. گفتند: سلام بر شما اى رسول خدا! و رحمت خدا و بركاتش.
به آنان فرمود: چرا سلام اول و دوم مرا جواب نداديد؟!
گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه وآله! سلام شما را شنيديم ولى دوست داشتيم زياد بشنويم.
پس رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اين كنيز دير كرده، او را مؤاخذه نكنيد.
گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه وآله! او به بركت قدوم شما آزاد است.
پس رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: خدا را شكر، هيچ دوازده درهمى را بابركتتر از اين نديده بودم، دو برهنه را پوشاند و بندهاى با آن آزاد شد.[20]
زهرى نقل مىكند: ... پس از وفات ابوطالب گرفتارىها بدتر از گذشته به رسول خدا صلى الله عليه وآله روى آورد، آهنگ ثقيف در طائف را كرد به اميد آنكه به او پناه دهند ـ تا آنجا كه مىگويد: ـ بر دو طرف راه وى دو صف نشسته بودند، پس چون پيامبر از بين آنان عبور كرد، هرگامى را كه برمىداشت و مىگذاشت با سنگ ـ كه از قبل آماده كرده بودند ـ زدند تا پاهايش را خون انداختند، از دست آنان با پاهايى كه خون از آنها جارى بود رها شد، و دردمند و اندوهگين به باغى رفت و در سايبانى نشست، در آن باغ عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعه حضور داشتند. پيامبر صلى الله عليه وآله چون آنان را ديد ناراحت شد، زيرا از دشمنى آنان با خدا و پيامبرش آگاه بود، آنان چون پيامبر را ديدند غلام خود را ـ كه عِداس نام داشت و نصرانى و اهل نينوى بود ـ با انگورى نزد او فرستادند.
وقتى عداس آمد پيامبر به او فرمود: اهل كجايى؟
گفت: اهل نينوى.
فرمود: از شهر بنده صالح يونس بن مَتى.
عداس گفت: تو يونس بن متى را از كجا مىشناسى؟
پيامبر ـ كه هيچكسى را براى ابلاغ رسالت پروردگارش كوچك نمىشمرد ـ فرمود: من پيامبر خدا هستم و خداوند بزرگ مرا از سرگذشت يونس بن متى آگاه كرده است. پس چون از سرگذشت يونس ـ كه خدا آگاهش كرده بود ـ به او خبر داد، عِداس به زمين افتاد و خدا را سجده كرد، و پاهاى حضرت را كه خون از آنها سرازير بود بوسيد.[21]
و از ابوذر نقل شده كه گفت: پيامبر در ميان اصحاب خود آنچنان مىنشست كه هرگاه ناآشنايى مىآمد نمىدانست كداميك اوست تا سؤال كند[22]...
و از انس بن مالك نقل شده كه گفت: يك باديهنشين با پيامبر صلى الله عليه وآله برخورد كرد، آنچنان عباى حضرت را با شدّت كشيد كه ديدم حاشيه عباى حضرت بر گردنش خراش انداخت، سپس گفت: اى محمّد! از مال خدا كه نزد توست به من بده. پيامبر رو به او كرد و خنديد، و دستور داد چيزى به او بدهند.[23]
و از جابر نقل شده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله وقتى خارج مىشد اصحاب جلو حركت مىكردند و پشت سرش را براى ملائكه مىگذاشتند.[24]
و روايت شده كه رسول خدا هنگامى كه سواره بود اجازه نمىداد كسى كنارشان پياده برود مگر اينكه با خود سوارش مىكرد، اگر خوددارى مىكرد مىفرمود: جلوى من حركت كن و در جايى كه مىخواهى به من برس.[25]
و سرسخت باديهنشين هرگاه چهره بزرگوارانه او را مىديد مىگفت: به خدا
اين، صورت دروغگو نيست.[26]
جميل بن معمر فهرى خوش حافظه بود، هر چه مىشنيد به خاطر مىسپرد، مىگفت: در درون من دو قلب وجود دارد كه با هر يك بهتر از محمّد مىفهمم، قريش او را «صاحب دو قلب» مىناميدند.
روز بدر ابوسفيان به او برخورد در حالىكه يك لنگه كفش در دست، و ديگرى در پايش بود. گفت: ابا معمر! چه خبر؟!
جواب داد: شكست خوردند! (فرار كردند)
گفت: كفشت چه شده است؟
جواب داد: از هيبت محمّد ندانستم كه در پا كردهام.[27]
پيامبر صلى الله عليه وآله دستور ساختن مسجد را داد، و خودش نيز شخصاً دست به كار شد.
پس مهاجرين و انصار مشغول شدند و مسلمانان كه كار مىكردند رجز مىخواندند. بعضى مىگفتند:
لَئِنْ قَعَدْنا وَالنَّبِيُّ يَعْمَلُ
لَذاكَ مِنَّا الْعَمَلُ المُضَلَّلُ
اگر ما بنشينيم و پيامبر كار كند، اين از ما كار ناشايستى خواهد بود.
و پيامبر مىفرمود:
لا عَيْشَ إلاّ عَيْشُ الآخِرَه
اللّهُمَّ ارْحِمَ الأنْصَارَ وَالمُهاجِره[28]
زندگى غير از زندگى آخرت نيست، خدايا بر مهاجرين و انصار مهر ورز
و از على عليه السلام نقل شده كه فرمود: پيامبر صلى الله عليه وآله هرگز با كسى دست نداد كه دستش
را از دست او بكشد تا او دستش را از دست پيامبر مىكشيد.
و نيز هرگز كسى درباره نيازى يا سخنى با او به گفتگو نپرداخت كه از او برگردد تا او از سخن با پيامبر صلى الله عليه وآله برمىگشت.
و كسى با او درباره موضوعى بگو مگو نمىكرد كه ساكت شود مگر اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله ساكت مىشد.
و هرگز ديده نشد جلوى كسى كه با او نشسته پايش را دراز كند.
و هرگز با دو كار روبرو نشد مگر آنكه سختتر آن دو را انتخاب كرد.
و هرگز براى ستم به خود انتقام نگرفت مگر اينكه محارم خدا حرمتشكنى مىشد، كه در اين صورت براى خدا غضب مىكرد.
و هرگز در حال تكيه غذا نخورد تا از دنيا رفت.
و هرگز از او چيزى خواسته نشد كه بگويد نه .
و هرگز سائلى را ردّ نكرد مگر اينكه حاجتش را برآورد يا با سخن نرم او را راضى كرد.
در تمام كردن نماز از همه مردم آسانتر مىگرفت...
و چون مىآمد با بوى خوش شناخته مىشد.
و هرگاه با گروهى غذا مىخورد اوّلين نفر بود كه شروع مىكرد، و آخرين نفر بود كه دست مىكشيد.
و وقتى غذا مىخورد از كنار دست خود بر مىداشت، و اگر خرما و رطب بود دست به سوى آن مىبرد.
و وقتى مىنوشيد با سه نفس مىنوشيد.
و آب را [ آهسته] مىمكيد و يك نفس نمىنوشيد.
و دست راستش مخصوص غذا و نوشيدن و گرفتن و بخشش بود، چيزى را جز
با دست راستش نمىگرفت و جز با دست راستش عطا نمىكرد.
و دست چپش براى ساير كارهاى جسمش بود.
و دوست مىداشت در لباس پوشيدن، كفش به پا كردن و گام برداشتن از طرف راست شروع كند.
و هرگاه [ كسى را] صدا مىكرد، سه بار صدا مىكرد (نه بيشتر).
و حرف را يك بار مىفرمود.
و هنگام اجازه سه بار اجازه مىگرفت (نه بيشتر).
و كلامش واضح (و منطقى) بود، هر كه مىشنيد مىفهميد.
و هرگاه سخن مىگفت همچون نورى ديده مىشد كه از ميان دندانهاى پيشينش خارج مىشود.
و هرگاه او را مىديدى مىگفتى: ميان دندانهاى پيشينش فاصله است، در حالى كه چنين نبود.
و نگاهش لحظهاى بود، خيره نمىشد.
و با كسى درباره چيزى كه دوست نداشت سخن نمىگفت.
و هنگامى كه راه مىرفت مانند اين بود كه در سرازيرى حركت مىكند.
و همواره مىفرمود: بهترين شما خوش اخلاقترين شماست.
و از خوراكىها تعريف نمىكرد، مذمّت هم نمىكرد.
و در محضر او اصحاب منازعه (و بگو مگو) نمىكردند.
و هر كس از او سخنى را نقل مىكرد مىگفت: به چشم خود مثل او را نديدهام، نه قبل از او، و نه بعد از او.[29]
از سخنان شگفت انگيز و حكيمانه پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
هيچ عقلى مانند تدبير (در امور) نيست، و هيچ پرهيزكارى مانند خوددارى (از گناه) نيست، و هيچ افتخار و شرافتى مانند حسن خلق نيست.[30]
دوست هر كس عقل اوست، و دشمن او جهل اوست.[31]
طلب علم بر هر مسلمانى واجب است، آگاه باشيد خداوند جويندگان دانش را دوست دارد.[32]
با كسى كه از تو بريده بپيوند، و به كسى كه تو را محروم كرده ببخش، و از كسى كه به تو ستم كرده در گذر.[33]
هر كس مىخواهد عزيزترين مردم باشد، تقواى الهى پيشه كند.[34]
به انجام كار نيك پيشى بگيريد قبل از اينكه از آن باز داشته شويد، و از گناهان بپرهيزيد زيرا بندهاى كه گناه كند روزىاش حبس مىشود.[35]
كسى كه به اندازه دانه خردلى تكبّر و خود بزرگ بينى در دلش باشد وارد بهشت نمىشود.[36]
كسى كه دوست دارد بىنيازترين مردم باشد به آنچه در دست خداست بيشتر از آنچه در دست خودش است اعتماد كند.[37]
بعضى از معجزات پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
1 ـ قرآن كريم:
آن بزرگترين معجزه ماندگار بر گذر روزگاران است كه فصيحترين فصحاى عرب از هماوردى و آوردن مثل آن عاجز ماندهاند.
2 ـ شق القمر:
ابن عبّاس نقل مىكند كه مشركين نزد پيامبر گرد آمدند ـ كه وليد بن مغيره، ابوجهل، عاص بن وائل، عاص بن هشام و نظائر آنها از آن جمله بودند ـ به پيامبر گفتند: اگر راست مىگويى ماه را دو نيم كن، نيمى بر (كوه) ابى قبيس و نيمى بر قعيقعان، پيامبر به آنان فرمود: اگر چنين كنم ايمان مىآوريد؟ گفتند: آرى.
شب چهارده ماه بود، پيامبر از خدا درخواست كرد كه خواسته آنان را به او عطا كند؛ پس ماه دو نيم شد، نيمى بر أبو قبيس، و نيمى ديگر بر قعيقعان، و رسول خدا صلى الله عليه وآله ندا كرد: اى ابا سلمه فرزند عبدالاسد! و ارقم فرزند ارقم! شاهد باشيد.[38]
3 ـ معجزه درخت خرما:
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: بعضى از مردم فقط با ديدن ايمان مىآورند و بعضى با غير آن، شخصى نزد پيامبر آمد و گفت: معجزهاى نشانم بده، پيامبر با دست خود به درخت خرما اشاره كرد، به طرف راست رفت، بار ديگر اشاره كرد، به طرف چپ رفت، پس آن مرد ايمان آورد.[39]
فضيلت جايگاه قبر و مسجد پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله:
ابن قولويه در كتاب كامل الزيارات با سند خود از امام صادق عليه السلام ضمن حديثى
نقل مىكند كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: ميان قبر و منبر من باغى از باغهاى بهشت است، و منبر من بر درى از دربهاى بهشت است، و پايههاى منبر من بر بهشت استوار است.[40]
شيخ صدوق از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مىكند كه فرمود: بار سفر را نمىبندند مگر براى سه مسجد، مسجد الحرام، مسجد پيامبر، و مسجد كوفه.[41]
شيخ كلينى قدسسره در كافى با سند خود از معاوية بن عمار نقل مىكند كه امام صادق عليه السلامفرمود: هنگامى كه از دعا نزد قبر پيامبر فارغ شدى، به طرف منبر برو، به آن دست بكش، و دستههاى آن را بگير، و صورت و چشمت را به آن بگذار كه آن شفاى چشم است، و نزد آن بايست و حمد و ثناى الهى كن، و حاجتت را بخواه كه پيامبر فرمود: مابين منبر و خانه من باغى از باغهاى بهشت است، و منبر من بر درى از درهاى بهشت است، ـ و ترعه درب كوچك را گويند ـ .
سپس بيا در جايگاه پيامبر صلى الله عليه وآله آنچه مىخواهى نماز بخوان، چون داخل مسجد شدى بر پيامبر درود فرست، و چون خارج شدى چنين كن، و در مسجد پيامبر بسيار نماز بخوان.[42]
وفات پيامبر صلى الله عليه وآله :
وفات آن حضرت روز دوشنبه دو روز مانده به آخر ماه صفر سال يازدهم از هجرت اتفاق افتاد، به نظر اكثر اماميّه.
و شيخ كلينى قدسسره نقل كرده: وفات آن حضرت دوازدهم ربيع الأوّل آن سال اتفاق افتاده است.
و شيخ مفيد و طوسى گفتهاند: سال دهم از هجرت است.[43]
[1] ـ سيره حلبيه، ج 1، ص 28.
[2] ـ رجوع كن به سيره نبويه، ابن هشام، ج 1، ص 156.
[3] ـ سيره نبويه، ابن هشام، ج 1، ص 159.
[4] ـ الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 228، شماره 1117.
[5] ـ مناقب آل ابىطالب، ج 1، ص 159.
[6] ـ رجوع كن به عيون اخبار الرّضا عليهالسلام ، ج 1، ص 246، ح 1؛ و بداية والنهاية، ج 6، ص 21؛ و مسند أحمد، ج 1، ص 127؛ و اعيان الشيعه، ج 1، ص 220، و خصال، ص 598، و جز اينها.
[7] ـ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 143، ح 231.
[8] ـ انفال، آيه 30.
[9] ـ بقره، آيه 207.
[10] ـ مائدة، آيه 67.
[11] ـ نگاه كن: الغدير، ج 1، ص 276؛ و شواهد التنزيل، ج 1، ص 203، ح 213.
[12] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 224، ح 24.
[13] ـ همان، ج 16، ص 225، ح 29.
[14] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 225، ح 30.
[15] ـ همان، ج 16، ص 225، ح 31.
[16] ـ همان، ج 16، ص 229 ذيل ح 35.
[17] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 216، ح 5 .
[18] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 220، ح 11.
[19] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 222، ح 19.
[20] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 214، ح 1.
[21] ـ بحارالأنوار، ج 19، ص 6 ـ 7، ضمن ح 5 .
[22] ـ همان، ج 16، ص 229، ضمن رقم 35.
[23] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 230، ضمن رقم 35.
[24] و 5 ـ همان، ج 16، ص 236، ضمن رقم 35.
[26] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 123.
[27] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 126.
[28] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 185.
[29] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 236 ـ 237، ضمن رقم 35.
[30] ـ مجمع الزوائد، ج 4، ص 393، ضمن ح 7113.
[31] ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 176، ضمن رقم 9.
[32] ـ كافى، ج 1، ص 30، ح 1.
[33] ـ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 158.
[34] ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 171، ضمن رقم 6.
[35] ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 171، ضمن رقم 6.
[36] ـ إرشاد القلوب، ص 189.
[37] ـ تحف العقول، ص 27.
[38] ـ سيره نبوّيه، ابن كثير، ج 2، ص 18 ـ 19.
[39] ـ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 90، ح 149.
[40] ـ كامل الزّيارات، ص 16، ب 3، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 151، ح 19 از كامل الزيارات؛ كافى، ج 4، ص 553، ضمن ح 1؛ معاني الأخبار، ص 267، صدر ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، ضمن ح 5 تا «ترع الجنّة»؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 568، ح 3160 به نحو مرسل مثل آن؛ موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام ، ج 1، ص 35، شماره 73.
[41] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 231، ح 694؛ و نيز مثل آن در خصال، ص 143، ح 166؛ موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام ، ج 1، ص 37، شماره 79.
[42] ـ كافى، ج 4، ص 553، ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، ح 5 مثل آن؛ موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام ، ج 1، ص 39، شماره 84 .
[43] ـ راجع موسوعه زيارات المعصومين عليهمالسلام، ج 1، ص 5 .
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.