پيامبر اعظم صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله

اسم و نسب پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله :

سرور پيامبران از اصل و نسبى كريم و گرانمايه، و از عفيف‏ترين و شريف‏ترين دودمان‏ها در كمال و بزرگوارى پا به عرصه دنيا نهاد.

او محمّد، فرزند عبداللّه‏، فرزند عبدالمطّلب، فرزند هاشم، فرزند عبد مناف، فرزند قُصىّ، فرزند كلاب، فرزند مرّه، فرزند كعب، فرزند لؤىّ، فرزند غالب، فرزند فِهر، فرزند مالك، فرزند نضر، فرزند كِنانه، فرزند خُزيمه، فرزند مُدركه، فرزند الياس، فرزند مُضر، فرزند نِزار، فرزند مَعد، فرزند عدنان بود.

ماوردى مى‏گويد: چون از شرح حال نسب او آگاه شوى و پاكى دودمان او را بشناسى، پى مى‏برى كه او از نژاد نياكانى بزرگوار است كه هيچ فرومايه‏اى در ميان آنان نيست، بلكه همه بزرگان و رهبران بوده‏اند، (آرى) شرافت اصل و نسب از شرايط نبوّت است.[1]

كنيه‏هاى پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله: ابو القاسم، ابو طاهر، ابو الريحانتين، ابو السبطين.

القاب پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله: مصطفى، منتجب، بشير، نذير، حبيب اللّه‏، سيّد المرسلين، خاتم النبيّين، قائد الغرّ المحجّلين... .

 

مادر پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله: آمنه دختر وهب، فرزند عبد مناف، فرزند زهره، فرزند كلاب...، كه از نظر نسب و جايگاه بافضيلت‏ترين زن در قريش بود.[2]

زادگاه مبارك پيامبر اعظم صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله :

بنا به روايت مشهور، در مكّه در سال فيل، روز جمعه 17 ربيع الاوّل متولد شد.

حسان بن ثابت دور او جمع شدند و گفتند: چه شده؟ گفت: امشب ستاره احمد ـ كه از تولّد او خبر مى‏دهد ـ طلوع كرد.[3]

همزمان با تولد پيامبر معجزاتى روى داد از جمله: ايوان كسرى [كنگره‏هاى قصر ساسانيان ]فرو ريخت، و آتشكده فارس پس از هزار سال خاموش شد، و درياچه طبريه [ ساوه ]خشكيد.[4]

همسران پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

آن حضرت در بيست و پنج سالگى با حضرت خديجه دختر خويلد ازدواج كرد، او بانويى دورانديش، پر صلابت و گرانمايه بود كه به رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله در ابتداى بعثت او ايمان آورد و با اموال خود در تبليغ رسالت به آن حضرت يارى رساند، به او در جاهليت «طاهره» و «بانوى قريش» مى‏گفتند.

ابن شهرآشوب مى‏گويد: احمد بلاذرى و ابوالقاسم كوفى در كتابهايشان، و مرتضى در شافى، و ابوجعفر در تلخيص روايت كرده‏اند كه: آن بانو هنگام ازدواج با پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله دوشيزه بود.[5]

 

ويژگى پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

پيامبر شكوهمند و بزرگوار بود، صورتش همچون ماه كامل مى‏درخشيد، بوى عرقش خوشبوتر از مشك ناب بود، نه كوتاه قد بود نه دراز قامت... موهايش صاف و مشكى، محاسنش پُرپُشت... و گردنش سيمگون بود.[6]

بعثت آن حضرت صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

در روز دوشنبه 27 ماه رجب به پيامبرى مبعوث شد، و در آن هنگام چهل سال از عمر شريفش گذشته بود.

هجرت پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

پس از آنكه كفّار قريش همه توانمنديهاى خود را ـ براى باز داشتن از راه خدا، و زير نظر گرفتن تحرّكات پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله، و تعقيب او، و شكنجه هر تازه مسلمان ـ گرد آوردند، و پس از حصر اقتصادى و اجتماعى كه عليه هاشميّون و ابوطالب ـ در شعب معروف ابوطالب ـ به كار گرفتند، پيامبر به مسلمانان دستور داد كه به مدينه هجرت كنند.

هجرت پيامبر به مدينه از بزرگترين رويدادها و پراهميّت‏ترين وقايع در تاريخ اسلام است كه سرآغاز تشكيل دولت اسلامى و انتشار اسلام راستين شد.

امير المؤمنين عليه‏ السلام فرمودند: پيامبر اكرم صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله مرا خواست و فرمود: قريش هم‏دست شده‏اند تا مرا به قتل برسانند، در رختخواب من بخواب تا من از مكّه  خارج شوم، كه خداوند مرا به آن امر فرموده است.[7] و اين در قول خداى  تعالى  است:

 

«وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللّه‏ُ وَاللّه‏ُ خَيْرُ الْمَـكِرِينَ»[8]؛ و هنگامى كه كافران نقشه مى‏كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند، يا (از مكّه) خارج سازند، آن‏ها نقشه مى‏كشيدند، و خداوند هم تدبير مى‏كرد، و خدا بهترين چاره‏جويان و تدبير كنندگان است.

اميرالمؤمنين عليه‏ السلام در آن شب كه ليلة المبيت نام گرفت در جايگاه پيامبر خوابيد، و روانداز او را بر خود كشيد و از دورى پيامبر سخت گريست، پس نازل شد قول خداوند عزّ وجلّ درباره على عليه‏ السلام: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللّه‏ِ وَاللّه‏ُ رَءُوفُم بِالْعِبَادِ»[9]؛ بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى‏فروشند، و خداوند نسبت به بندگان خود مهربان است.

بدين سان مسلمين سال هجرت پيامبر را آغاز تاريخ اسلامى قرار دادند.

حجّة الوداع و حديث غدير:

حجّة الوداع در سال دهم هجرى انجام شد و چون حجّى بعد از آن انجام نشد به اين اسم ناميده شد، و گفته‏اند: چون پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله با مردم در آن [حجّ] وداع [و خداحافظى]كرد وبه آنان اعلام فرمود كه اجلش نزديك است به‏اين نام ناميده شد.

سپس چون پيامبر اعمال حجّ را به جاى آورد و به سوى مدينه باز گشت در روز هيجدهم ذى الحجه به جايگاهى كه به غدير خم معروف است رسيد، در آنجا فرود آمد و مسلمين نيز با وى فرود آمدند. و اين به خاطر نزول آيه قرآن براى نصب اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب عليه‏ السلام به عنوان جانشينى پس از پيامبر در ميان امّت بود، از اين‏رو خداى متعال نازل فرمود: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»؛
«اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شد به [ امّت ]برسان»، يعنى در جانشين نمودن على و تصريح به امامت او، «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ واللّه‏ُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ»[10]؛ «اگر چنين نكنى رسالت او را نرسانده‏اى و خدا تو را از [شرّ اشرار ]حفظ خواهد كرد»، پس بدينوسيله به وجوب و ضرورت آن تأكيد كرد، و پيامبر را از تأخير آن برحذر داشت، و حفاظت آن حضرت از سوء قصد و جلوگيرى از سنگ‏اندازى مردم را ضمانت مى‏فرمود... .

آنگاه خطبه‏اى براى مردم ايراد كرد و در آن تصريح فرمود: ... من در ميان شما دو چيز بجاى مى‏گذارم كه اگر به آنها تمسّك كرديد بعد از من هرگز گمراه نمى‏شويد: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم، زيرا آنها از يكديگر جدا نمى‏شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.

آنگاه با صداى بلند فرمود: آيا من از خود شما بر شما سزاوارتر نيستم؟

گفتند: به خدا بله.

آنگاه وسط بازوان اميرالمؤمنين را گرفت و بالا برد تا سفيدى زير بغل‏هايش آشكار شد، و فرمود: هر كس من سرپرست اويم پس اين على سرپرست او خواهد بود، بار خدايا! دوست بدار هر كه او را دوست دارد، و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد، و يارى كن هر كه او را يارى كند، و واگذار هر كه او را واگذارد.

از كسانى كه تهنيت و تبريك مفصلى به اميرالمؤمنين عليه‏ السلام گفت عمر بن الخطاب بود، او ضمن سخن خود گفت: خوشا بر تو اى اباالحسن! مولاى من و مولاى هر زن و مرد با ايمانى شدى.[11]

 

ساير ويژگيهاى (رفتارى) پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله :

دانشمندان ما بعضى از ويژگيهاى آن حضرت را در كتاب‏هايشان آورده‏اند، و علامه حلّى در كتاب تذكرة الفقها آنها را گرد آورده است، و ما در اينجا برخى از واجبات و محرّمات بر او را بيان مى‏كنيم:

  1. مسواك زدن.
  2. نماز شب وتر.
  3. قربانى كردن.
  4. شب زنده‏دارى.

5 . أداى قرض هر شخص گرفتار كه از دنيا مى‏رفت.

  1. مشاوره با عقلا.
  2. جلوگيرىِ آشكار از كارهاى زشت كه با آنها برخورد مى‏كرد.

8 . حرام بودن (استفاده از) زكات واجب بر او.

  1. حرام بودن (استفاده از) صدقه مستحبّى بر او.
  2. حرام بودن نوشتن و شعر گفتن بر او، تأكيدى بر حقانيّت و معجزه او مى‏باشد.
  3. هرگاه زره جنگ مى‏پوشيد حرام بود آن را بيرون بياورد تا با دشمن برخورد و پيكار مى‏كرد.
  4. مستحبّات را كه شروع مى‏كرد رها كردن آنها قبل از اتمام، بر او حرام بود.

او سير و پياز و تره ميل نمى‏فرمود، و در حال تكيه غذا نمى‏خورد.

شمّه‏ اى از اخلاق و سيره پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

آن حضرت حكيم‏ترين و بردبارترين و شجاع‏ترين و عادل‏ترين و مهربان‏ترين و بخشنده‏ترين مردم بود، و بر زمين مى‏نشست و بر آن مى‏خوابيد، و كفش و لباسش را وصله مى‏كرد، و گوسفند را مى‏دوشيد، همراه با خدمت‏كار خسته آرد مى‏كرد، از
صدقه استفاده نمى‏كرد، به صورت كسى خيره نمى‏شد، براى خدا غضبناك مى‏شد، براى خود خشمگين نمى‏شد، هم‏رديف خود غلامش يا ديگرى را سوار مى‏كرد، سوار الاغ بدون زين مى‏شد، پياده راه مى‏رفت و تشييع جنازه مى‏كرد و از بيماران عيادت مى‏نمود، با فقرا مى‏نشست، با بينوايان غذا مى‏خورد و با دست خود به آنان غذا مى‏داد، بيش از همه مردم لبخند بر لب داشت، بدى ديگران را با بدى جواب نمى‏داد بلكه گذشت مى‏كرد و چشم مى‏پوشيد، با هر كه برخورد مى‏نمود آغاز به سلام مى‏كرد، و با ياد خدا مى‏نشست و برمى‏خاست.

جابر بن عبداللّه‏ انصارى مى‏گويد: با پيامبر خدا در مرّ الظهران (روستايى نزديك مكّه) بوديم، گوسفند مى‏چراند، فرمود: گوسفند پشم سياه داشته باشد كه گواراتر  است.

گفتند: گوسفند مى‏چرانيد؟ فرمود: بله، آيا پيامبران چوپان نبوده‏اند؟[12]

امام صادق عليه‏ السلام فرموده: پيامبر خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله مانند بنده غذا مى‏خورد، مانند بنده مى‏نشست و مى‏دانست كه او بنده است.[13]

امام باقر عليه‏ السلام فرمود: پيامبر خدا چون بندگان غذا مى‏خورد، و و چون بندگان مى‏نشست، و روى زمين غذا مى‏خورد و بر زمين مى‏خوابيد.[14]

امام صادق عليه‏ السلام فرمود: روزى زنى روستايى بر پيامبر خدا گذر كرد در حالى كه حضرت غذا مى‏خورد و بر زمين نشسته بود، گفت: اى محمّد! به خدا تو مانند بندگان غذا مى‏خورى، و همچون آنان مى‏نشينى!

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به او فرمود: واى بر تو! چه بنده‏اى از من بنده‏تر؟![15]

 

از انس بن مالك نقل شده كه گفت: نزد مردم هيچكس محبوب‏تر از پيامبر نبود، و هنگامى كه او را مى‏ديدند بر نمى‏خاستند زيرا مى‏دانستند از اين عمل خوشش  نمى‏آيد.[16]

از اميرالمؤمنين عليه‏ السلام نقل شده كه فرمود: يك يهودى مبلغى از پيامبر طلبكار بود آن را خواست.

پيامبر فرمود: اى يهودى، اكنون ندارم كه بدهم.

يهودى گفت: اى محمّد! از تو جدا نمى‏شوم تا آن را بدهى. پيامبر فرمود: پس با تو مى‏نشينم، با او نشست تا در همانجا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را  خواند.

اصحاب پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله (گاهى) او را تهديد مى‏كردند و (گاهى) وعده پرداخت به او مى‏دادند.

پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به آنان نگريست و فرمود: با او چه كار داريد؟!

گفتند: اى رسول خدا! يك يهودى شما را حبس كرده است؟!

پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: پروردگارم ـ كه بلندمرتبه است ـ مرا مبعوث نكرده كه به هم پيمان خود يا ديگرى ستم كنم.

چون روز برآمد، يهودى گفت: شهادت مى‏دهم كه خدايى جز اللّه‏ نيست، و شهادت مى‏دهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست، و نيم مالم نيز در راه خدا، قسم به خدا با تو چنين نكردم مگر اينكه وصف تو را در تورات ديدم، در آنجا وصف تو را خواندم كه: محمّد فرزند عبداللّه‏، محل تولّدش مكّه است، و هجرتش به مدينه، نه تندخو است و نه سخت گير، و نه اهل سر و صداست، و نه خودش را به حرف
زشت و دشنام آلوده مى‏كند، و من شهادت مى‏دهم كه خدايى جز اللّه‏ نيست و اينكه تو رسول خدايى، و اين مال من است در آن به آنچه خدا نازل كرده حكم كن. و اين يهودى ثروتمند بود.[17]

از امام باقر عليه‏ السلام نقل شده كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: پنج چيز است كه من تا آخر عمر ترك نمى‏كنم: لباس پشمينه‏ام، و سوار شدنم بر الاغ پالان دار، و غذا خوردنم با بردگان، و وصله كردن كفش با دستم، و سلام كردنم بر كودكان، تا بعد از خودم سنّت شود.[18]

و از ابن عبّاس نقل شده كه: رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله همواره بر زمين مى‏نشست، و بر زمين غذا مى‏خورد، و گوسفند را مى‏دوشيد، و دعوت برده را براى [خوردن] نان جو اجابت مى‏كرد.[19]

و از امام صادق عليه‏ السلام نقل شده كه فرمود: مردى خدمت رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آمد، لباسهاى پيامبر كهنه بود، آن مرد دوازده درهم براى پيامبر (هديه) آورده بود. حضرت به على عليه‏ السلام فرمود: اى على! اين درهم‏ها را بگير و براى من لباسى خريدارى كن.

على عليه‏ السلام فرمود: به بازار رفتم و پيراهنى به دوازده درهم خريدم، و آن را نزد رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آوردم.

حضرت به آن نگريست و فرمود: على جان! اين را نمى‏پسندم، ببين صاحبش پس مى‏گيرد؟

گفتم: نمى‏دانم.

 

فرمود: ببين. نزد صاحبش رفتم و گفتم: پيامبر خدا اين را نمى‏پسندد، لباس ارزانترى مى‏خواهد، آن را پس بگير، پول را پس داد و آن را خدمت رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آوردم.

پيامبر همراه من به بازار آمد تا پيراهنى خريدارى كند، كنيزكى را در راه ديد كه نشسته و گريه مى‏كند، رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به او فرمود: تو را چه شده؟

گفت: اى رسول خدا! خانواده‏ام چهار درهم به من داده‏اند كه چيزى بخرم، آن را گم كرده‏ام، جرأت ندارم به خانه برگردم.

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله چهار درهم به او داد، و فرمود: به خانه‏ات برگرد.

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به بازار رفت، پيراهنى به چهار درهم خريد و پوشيد و خدا را سپاس گفت بيرون آمد و مرد برهنه‏اى را ديد كه مى‏گفت: هر كس مرا بپوشاند خدا از لباسهاى بهشتى او را بپوشاند.

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله پيراهن را درآورد و به سائل پوشاند.

سپس به بازار برگشت، و با چهار درهم باقيمانده پيراهن ديگرى خريد، پس پوشيد و خدا را شكر كرد و به سوى منزل راه افتاد، در راه آن كنيزك را ديد سر راه نشسته است، به او فرمود: چرا به خانه برنمى‏گردى؟

كنيزك گفت: اى رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله! دير كرده‏ام، مى‏ترسم مرا بزنند.

رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: پيشاپيش من حركت كن و خانه‏ات را به من نشان ده.

پس رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آمد تا بر درب خانه‏شان ايستاد، و فرمود: سلام بر شما اى اهل خانه! جواب نيامد، دوباره سلام كرد، جواب نيامد، مجدّداً سلام كرد. گفتند: سلام بر شما اى رسول خدا! و رحمت خدا و بركاتش.

به آنان فرمود: چرا سلام اول و دوم مرا جواب نداديد؟!

 

گفتند: اى رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله! سلام شما را شنيديم ولى دوست داشتيم زياد  بشنويم.

پس رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: اين كنيز دير كرده، او را مؤاخذه نكنيد.

گفتند: اى رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله! او به بركت قدوم شما آزاد است.

پس رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: خدا را شكر، هيچ دوازده درهمى را بابركت‏تر از اين نديده بودم، دو برهنه را پوشاند و بنده‏اى با آن آزاد شد.[20]

زهرى نقل مى‏كند: ... پس از وفات ابوطالب گرفتارى‏ها بدتر از گذشته به رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله روى آورد، آهنگ ثقيف در طائف را كرد به اميد آنكه به او پناه دهند ـ تا آنجا كه مى‏گويد: ـ بر دو طرف راه وى دو صف نشسته بودند، پس چون پيامبر از بين آنان عبور كرد، هرگامى را كه برمى‏داشت و مى‏گذاشت با سنگ ـ كه از قبل آماده كرده بودند ـ زدند تا پاهايش را خون انداختند، از دست آنان با پاهايى كه خون از آنها جارى بود رها شد، و دردمند و اندوهگين به باغى رفت و در سايبانى نشست، در آن باغ عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعه حضور داشتند. پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله چون آنان را ديد ناراحت شد، زيرا از دشمنى آنان با خدا و پيامبرش آگاه بود، آنان چون پيامبر را ديدند غلام خود را ـ كه عِداس نام داشت و نصرانى و اهل نينوى بود ـ با انگورى نزد او فرستادند.

وقتى عداس آمد پيامبر به او فرمود: اهل كجايى؟

گفت: اهل نينوى.

فرمود: از شهر بنده صالح يونس بن مَتى.

عداس گفت: تو يونس بن متى را از كجا مى‏شناسى؟

 

پيامبر ـ كه هيچكسى را براى ابلاغ رسالت پروردگارش كوچك نمى‏شمرد ـ فرمود: من پيامبر خدا هستم و خداوند بزرگ مرا از سرگذشت يونس بن متى آگاه كرده است. پس چون از سرگذشت يونس ـ كه خدا آگاهش كرده بود ـ به او خبر داد، عِداس به زمين افتاد و خدا را سجده كرد، و پاهاى حضرت را كه خون از آنها سرازير بود بوسيد.[21]

و از ابوذر نقل شده كه گفت: پيامبر در ميان اصحاب خود آنچنان مى‏نشست كه هرگاه ناآشنايى مى‏آمد نمى‏دانست كداميك اوست تا سؤال كند[22]...

و از انس بن مالك نقل شده كه گفت: يك باديه‏نشين با پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله برخورد كرد، آنچنان عباى حضرت را با شدّت كشيد كه ديدم حاشيه عباى حضرت بر گردنش خراش انداخت، سپس گفت: اى محمّد! از مال خدا كه نزد توست به من بده. پيامبر رو به او كرد و خنديد، و دستور داد چيزى به او بدهند.[23]

و از جابر نقل شده كه گفت: رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله وقتى خارج مى‏شد اصحاب جلو حركت مى‏كردند و پشت سرش را براى ملائكه مى‏گذاشتند.[24]

و روايت شده كه رسول خدا هنگامى كه سواره بود اجازه نمى‏داد كسى كنارشان پياده برود مگر اينكه با خود سوارش مى‏كرد، اگر خوددارى مى‏كرد مى‏فرمود: جلوى من حركت كن و در جايى كه مى‏خواهى به من برس.[25]

و سرسخت باديه‏نشين هرگاه چهره بزرگوارانه او را مى‏ديد مى‏گفت: به خدا
اين، صورت دروغگو نيست.[26]

جميل بن معمر فهرى خوش حافظه بود، هر چه مى‏شنيد به خاطر مى‏سپرد، مى‏گفت: در درون من دو قلب وجود دارد كه با هر يك بهتر از محمّد مى‏فهمم، قريش او را «صاحب دو قلب» مى‏ناميدند.

روز بدر ابوسفيان به او برخورد در حالى‏كه يك لنگه كفش در دست، و ديگرى در پايش بود. گفت: ابا معمر! چه خبر؟!

جواب داد: شكست خوردند! (فرار كردند)

گفت: كفشت چه شده است؟

جواب داد: از هيبت محمّد ندانستم كه در پا كرده‏ام.[27]

پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله دستور ساختن مسجد را داد، و خودش نيز شخصاً دست به كار شد.

پس مهاجرين و انصار مشغول شدند و مسلمانان كه كار مى‏كردند رجز مى‏خواندند. بعضى مى‏گفتند:

 

لَئِنْ قَعَدْنا وَالنَّبِيُّ يَعْمَلُ

 لَذاكَ مِنَّا الْعَمَلُ المُضَلَّلُ

 

اگر ما بنشينيم و پيامبر كار كند، اين از ما كار ناشايستى خواهد بود.

و پيامبر مى‏فرمود:

 

لا عَيْشَ إلاّ عَيْشُ الآخِرَه

 اللّهُمَّ ارْحِمَ الأنْصَارَ وَالمُهاجِره[28]

 

زندگى غير از زندگى آخرت نيست، خدايا بر مهاجرين و انصار مهر ورز

و از على عليه‏ السلام نقل شده كه فرمود: پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله هرگز با كسى دست نداد كه دستش
را از دست او بكشد تا او دستش را از دست پيامبر مى‏كشيد.

و نيز هرگز كسى درباره نيازى يا سخنى با او به گفتگو نپرداخت كه از او برگردد تا او از سخن با پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله برمى‏گشت.

و كسى با او درباره موضوعى بگو مگو نمى‏كرد كه ساكت شود مگر اينكه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ساكت مى‏شد.

و هرگز ديده نشد جلوى كسى كه با او نشسته پايش را دراز كند.

و هرگز با دو كار روبرو نشد مگر آنكه سخت‏تر آن دو را انتخاب كرد.

و هرگز براى ستم به خود انتقام نگرفت مگر اينكه محارم خدا حرمت‏شكنى مى‏شد، كه در اين صورت براى خدا غضب مى‏كرد.

و هرگز در حال تكيه غذا نخورد تا از دنيا رفت.

و هرگز از او چيزى خواسته نشد كه بگويد نه .

و هرگز سائلى را ردّ نكرد مگر اينكه حاجتش را برآورد يا با سخن نرم او را راضى كرد.

در تمام كردن نماز از همه مردم آسان‏تر مى‏گرفت...

و چون مى‏آمد با بوى خوش شناخته مى‏شد.

و هرگاه با گروهى غذا مى‏خورد اوّلين نفر بود كه شروع مى‏كرد، و آخرين نفر بود كه دست مى‏كشيد.

و وقتى غذا مى‏خورد از كنار دست خود بر مى‏داشت، و اگر خرما و رطب بود دست به سوى آن مى‏برد.

و وقتى مى‏نوشيد با سه نفس مى‏نوشيد.

و آب را [ آهسته] مى‏مكيد و يك نفس نمى‏نوشيد.

و دست راستش مخصوص غذا و نوشيدن و گرفتن و بخشش بود، چيزى را جز
با دست راستش نمى‏گرفت و جز با دست راستش عطا نمى‏كرد.

و دست چپش براى ساير كارهاى جسمش بود.

و دوست مى‏داشت در لباس پوشيدن، كفش به پا كردن و گام برداشتن از طرف راست شروع كند.

و هرگاه [ كسى را] صدا مى‏كرد، سه بار صدا مى‏كرد (نه بيشتر).

و حرف را يك بار مى‏فرمود.

و هنگام اجازه سه بار اجازه مى‏گرفت (نه بيشتر).

و كلامش واضح (و منطقى) بود، هر كه مى‏شنيد مى‏فهميد.

و هرگاه سخن مى‏گفت همچون نورى ديده مى‏شد كه از ميان دندانهاى پيشينش خارج مى‏شود.

و هرگاه او را مى‏ديدى مى‏گفتى: ميان دندانهاى پيشينش فاصله است، در حالى كه چنين نبود.

و نگاهش لحظه‏اى بود، خيره نمى‏شد.

و با كسى درباره چيزى كه دوست نداشت سخن نمى‏گفت.

و هنگامى كه راه مى‏رفت مانند اين بود كه در سرازيرى حركت مى‏كند.

و همواره مى‏فرمود: بهترين شما خوش اخلاق‏ترين شماست.

و از خوراكى‏ها تعريف نمى‏كرد، مذمّت هم نمى‏كرد.

و در محضر او اصحاب منازعه (و بگو مگو) نمى‏كردند.

و هر كس از او سخنى را نقل مى‏كرد مى‏گفت: به چشم خود مثل او را نديده‏ام، نه قبل از او، و نه بعد از او.[29]

 

از سخنان شگفت‏ انگيز و حكيمانه پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

هيچ عقلى مانند تدبير (در امور) نيست، و هيچ پرهيزكارى مانند خوددارى (از گناه) نيست، و هيچ افتخار و شرافتى مانند حسن خلق نيست.[30]

دوست هر كس عقل اوست، و دشمن او جهل اوست.[31]

طلب علم بر هر مسلمانى واجب است، آگاه باشيد خداوند جويندگان دانش را دوست دارد.[32]

با كسى كه از تو بريده بپيوند، و به كسى كه تو را محروم كرده ببخش، و از كسى كه به تو ستم كرده در گذر.[33]

هر كس مى‏خواهد عزيزترين مردم باشد، تقواى الهى پيشه كند.[34]

به انجام كار نيك پيشى بگيريد قبل از اينكه از آن باز داشته شويد، و از گناهان بپرهيزيد زيرا بنده‏اى كه گناه كند روزى‏اش حبس مى‏شود.[35]

كسى كه به اندازه دانه خردلى تكبّر و خود بزرگ بينى در دلش باشد وارد بهشت نمى‏شود.[36]

كسى كه دوست دارد بى‏نيازترين مردم باشد به آنچه در دست خداست بيشتر از آنچه در دست خودش است اعتماد كند.[37]

بعضى از معجزات پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

 

1 ـ قرآن كريم:

آن بزرگترين معجزه ماندگار بر گذر روزگاران است كه فصيح‏ترين فصحاى عرب از هماوردى و آوردن مثل آن عاجز مانده‏اند.

2 ـ شق القمر:

ابن عبّاس نقل مى‏كند كه مشركين نزد پيامبر گرد آمدند ـ كه وليد بن مغيره، ابوجهل، عاص بن وائل، عاص بن هشام و نظائر آنها از آن جمله بودند ـ به پيامبر گفتند: اگر راست مى‏گويى ماه را دو نيم كن، نيمى بر (كوه) ابى قبيس و  نيمى  بر  قعيقعان، پيامبر به آنان فرمود: اگر چنين كنم ايمان مى‏آوريد؟ گفتند:  آرى.

شب چهارده ماه بود، پيامبر از خدا درخواست كرد كه خواسته آنان را به او عطا كند؛ پس ماه دو نيم شد، نيمى بر أبو قبيس، و نيمى ديگر بر قعيقعان، و رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ندا كرد: اى ابا سلمه فرزند عبدالاسد! و ارقم فرزند ارقم! شاهد باشيد.[38]

3 ـ معجزه درخت خرما:

از امام صادق عليه‏ السلام نقل شده كه فرمود: بعضى از مردم فقط با ديدن ايمان مى‏آورند و بعضى با غير آن، شخصى نزد پيامبر آمد و گفت: معجزه‏اى نشانم بده، پيامبر با دست خود به درخت خرما اشاره كرد، به طرف راست رفت، بار ديگر اشاره كرد، به طرف چپ رفت، پس آن مرد ايمان آورد.[39]

فضيلت جايگاه قبر و مسجد پيامبر اعظم  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله:

ابن قولويه در كتاب كامل الزيارات با سند خود از امام صادق عليه‏ السلام ضمن حديثى
نقل مى‏كند كه فرمود: رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله فرمود: ميان قبر و منبر من باغى از باغهاى بهشت است، و منبر من بر درى از درب‏هاى بهشت است، و پايه‏هاى منبر من بر  بهشت استوار است.[40]

شيخ صدوق از اميرالمؤمنين عليه‏ السلام نقل مى‏كند كه فرمود: بار سفر را نمى‏بندند مگر براى سه مسجد، مسجد الحرام، مسجد پيامبر، و مسجد كوفه.[41]

شيخ كلينى قدس‏سره در كافى با سند خود از معاوية بن عمار نقل مى‏كند كه امام صادق عليه‏ السلامفرمود: هنگامى كه از دعا نزد قبر پيامبر فارغ شدى، به طرف منبر برو، به آن دست بكش، و دسته‏هاى آن را بگير، و صورت و چشمت را به آن بگذار كه آن شفاى چشم است، و نزد آن بايست و حمد و ثناى الهى كن، و حاجتت را بخواه كه پيامبر فرمود: مابين منبر و خانه من باغى از باغهاى بهشت است، و منبر من بر درى از درهاى بهشت است، ـ و ترعه درب كوچك را گويند ـ .

سپس بيا در جايگاه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله آنچه مى‏خواهى نماز بخوان، چون داخل مسجد شدى بر پيامبر درود فرست، و چون خارج شدى چنين كن، و در مسجد پيامبر بسيار نماز بخوان.[42]

وفات پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله :

وفات آن حضرت روز دوشنبه دو روز مانده به آخر ماه صفر سال يازدهم از هجرت اتفاق افتاد، به نظر اكثر اماميّه.

 

و شيخ كلينى قدس‏سره نقل كرده: وفات آن حضرت دوازدهم ربيع الأوّل آن سال اتفاق افتاده است.

و شيخ مفيد و طوسى گفته‏اند: سال دهم از هجرت است.[43]

 

 

[1] ـ سيره حلبيه، ج 1، ص 28.

[2] ـ رجوع كن به سيره نبويه، ابن هشام، ج 1، ص 156.

[3] ـ سيره نبويه، ابن هشام، ج 1، ص 159.

[4] ـ الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 228، شماره 1117.

[5] ـ مناقب آل ابى‏طالب، ج 1، ص 159.

[6] ـ رجوع كن به عيون اخبار الرّضا عليه‏السلام ، ج 1، ص 246، ح 1؛ و بداية والنهاية، ج 6، ص 21؛ و مسند أحمد، ج 1، ص 127؛ و اعيان الشيعه، ج 1، ص 220، و خصال، ص 598، و جز اين‏ها.

[7] ـ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 143، ح 231.

[8] ـ انفال، آيه 30.

[9] ـ بقره، آيه 207.

[10] ـ مائدة، آيه 67.

[11] ـ نگاه كن: الغدير، ج 1، ص 276؛ و شواهد التنزيل، ج 1، ص 203، ح 213.

[12] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 224، ح 24.

[13] ـ همان، ج 16، ص 225، ح 29.

[14] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 225، ح 30.

[15] ـ همان، ج 16، ص 225، ح 31.

[16] ـ همان، ج 16، ص 229 ذيل ح 35.

[17] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 216، ح 5 .

[18] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 220، ح 11.

[19] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 222، ح 19.

[20] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 214، ح 1.

[21] ـ بحارالأنوار، ج 19، ص 6 ـ 7، ضمن ح 5 .

[22] ـ همان، ج 16، ص 229، ضمن رقم 35.

[23] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 230، ضمن رقم 35.

[24] و 5 ـ همان، ج 16، ص 236، ضمن رقم 35.

[25]

[26] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 123.                                                 

[27] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 126.                                            

[28] ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 185.

[29] ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 236 ـ 237، ضمن رقم 35.

[30] ـ مجمع الزوائد، ج 4، ص 393، ضمن ح 7113.

[31] ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 176، ضمن رقم 9.

[32] ـ كافى، ج 1، ص 30، ح 1.

[33] ـ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 158.

[34] ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 171، ضمن رقم 6.

[35] ـ بحارالأنوار، ج 77، ص 171، ضمن رقم 6.

[36] ـ إرشاد القلوب، ص 189.

[37] ـ تحف العقول، ص 27.

[38] ـ سيره نبوّيه، ابن كثير، ج 2، ص 18 ـ 19.

[39] ـ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 90، ح 149.

[40] ـ كامل الزّيارات، ص 16، ب 3، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 100، ص 151، ح 19 از كامل الزيارات؛ كافى، ج 4، ص 553، ضمن ح 1؛ معاني الأخبار، ص 267، صدر ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، ضمن ح 5 تا «ترع الجنّة»؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 568، ح 3160 به نحو مرسل مثل آن؛ موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام ، ج 1، ص 35، شماره 73.

[41] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 231، ح 694؛ و نيز مثل آن در خصال، ص 143، ح 166؛ موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام ، ج 1، ص 37، شماره 79.

[42] ـ كافى، ج 4، ص 553، ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، ح 5 مثل آن؛ موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام ، ج 1، ص 39، شماره 84 .

[43] ـ راجع موسوعه زيارات المعصومين عليهم‏السلام، ج 1، ص 5 .

نوشتن دیدگاه

- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط موسسه امام هادی علیه السلام در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.


تصویر امنیتی